"ادامه سناریو هیونگ لاین"
"ادامه سناریو هیونگ لاین"
"وقتی به خاطر لباست که بازه بحث بزرگی داشتین و حسودی میکنه"
هوسوک: چند روزی از دعوای بزرگتون میگذشت..
چند روزی سردی بزرگی بینتون جا خوش کرده بود و هیچ جوره از بین نمیرفت
ساعت ۱۱:۵۹ رو نشون میداد ولی هنوز هیچ خبری از هوسوک نبود..
کمکم نگران شدی و ریشه استرس توی مغز و استخونت جوهر پخش کرد
و از طرفی به شدت از دستش ناراحت بودی
سعی کردی بیخیال باشی و شونه ایی بالا انداختی
کنترل تلویزیون رو توی دستت جا دادی و کانال ها رو بی علت چک میکردی
بعد از دقایقی سرت رو روی تاج کاناپه گذاشتی و نفستو بیرون دادی
صدای باز شدنِ در هوایِ ساکتِ داخلِ اتاق رو شکست و به گوشت رسید
به صدای نزدیک شدن قدم هاش گوش کردی و با نزدیک تر شدنش سرت رو پایین آوردی
به هوسوکی که موهای مشکی رنگش روی پیشونیش ریخته شده بود و یکی از دست هاش دست گل بزرگی رو محکم گرفته بود به علاوه چند تا کیسه خوراکی خیره شدی
پرسرعت به سمتش رفتی و موهاش رو کنار زدی: هوسوکا؟؟؟ چیکار کردییی؟
لبخندی از روی شرمندگی زد و با چشم های خسته بهت خیره شد: برای جبران شیش روز پیش..نباید انقد داد میزدم.. میدونی که نمیخوام اشکات بریزه..اون اشکا دلیل مرگ منن!
دست گل رو توی دستت جا داد و بوسه عمیقی روی لب هات کاشت..
"وقتی به خاطر لباست که بازه بحث بزرگی داشتین و حسودی میکنه"
هوسوک: چند روزی از دعوای بزرگتون میگذشت..
چند روزی سردی بزرگی بینتون جا خوش کرده بود و هیچ جوره از بین نمیرفت
ساعت ۱۱:۵۹ رو نشون میداد ولی هنوز هیچ خبری از هوسوک نبود..
کمکم نگران شدی و ریشه استرس توی مغز و استخونت جوهر پخش کرد
و از طرفی به شدت از دستش ناراحت بودی
سعی کردی بیخیال باشی و شونه ایی بالا انداختی
کنترل تلویزیون رو توی دستت جا دادی و کانال ها رو بی علت چک میکردی
بعد از دقایقی سرت رو روی تاج کاناپه گذاشتی و نفستو بیرون دادی
صدای باز شدنِ در هوایِ ساکتِ داخلِ اتاق رو شکست و به گوشت رسید
به صدای نزدیک شدن قدم هاش گوش کردی و با نزدیک تر شدنش سرت رو پایین آوردی
به هوسوکی که موهای مشکی رنگش روی پیشونیش ریخته شده بود و یکی از دست هاش دست گل بزرگی رو محکم گرفته بود به علاوه چند تا کیسه خوراکی خیره شدی
پرسرعت به سمتش رفتی و موهاش رو کنار زدی: هوسوکا؟؟؟ چیکار کردییی؟
لبخندی از روی شرمندگی زد و با چشم های خسته بهت خیره شد: برای جبران شیش روز پیش..نباید انقد داد میزدم.. میدونی که نمیخوام اشکات بریزه..اون اشکا دلیل مرگ منن!
دست گل رو توی دستت جا داد و بوسه عمیقی روی لب هات کاشت..
۳۰.۹k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.