قسمت دوم
قسمت دوم
سایومی
بالاخره تعطیلات تموم شد. امسال باید توی این مدرسه جدید نفر اول بشم و هیچ چیز نمیتونه جلومو بگیره. خیلی خوشحالم که هیراکی مثل دم نداشتم باهام منتقل شد و به نظرم این عالیه که میتونیم با هم تلاش کنیم.
***درخشش آن نگاه چه بود که در زیر بید مجنون بیشتر از ماه میدرخشید...
یونیفورم جدیدمو پوشیدم و کیف سیاهمو که روش نوشته بود Rock and Roll روی شونه هام گذاشتم. فرق کیف منو هیراکی به رنگای مخالفش بود. سفید و سیاه
***ای کاش هرگز آن شب آنجا نبودیم...ای کاش هرگز با بید مجنون نمیرفتی...
از خونه زدم بیرون و تقریبا دویدم به سمت مدرسه چون هر وقت سرحال بودم، میدویدم و توی گوشم هندزفری میزاشتم. به مدرسه که رسیدم چشام داشت میترکید. خدای من این دیگه چیه؟ این مدرسست یا کاخ؟ همینجور داشتم میرفتم که احساس کردم به یه چیزی برخورد کردم. وقتی سرمو بلند کردم هیراکی رو دیدم که داشت با چشای بسته غرغر میکرد و وقتی پریدم روش کم مونده بود فحش بده که دید منم. تقریبا از خوشحالی به مرز ترکیدن رسیده بود. با این که با هم به این دبیرستان اومدیم ولی من با بورسیه قبول شده بودم. انتظاری نبود که پدر و مادرم با وضع مالی که داشتیم بتونن منو به اینجا بفرستن ولی میخوام به همه ثابت کنم که یه دانش آموز بورسی چطور نفر اول میشه و امیدم به این موضوع از بین نمیرفت.
ادامه دارد...
#ww
سایومی
بالاخره تعطیلات تموم شد. امسال باید توی این مدرسه جدید نفر اول بشم و هیچ چیز نمیتونه جلومو بگیره. خیلی خوشحالم که هیراکی مثل دم نداشتم باهام منتقل شد و به نظرم این عالیه که میتونیم با هم تلاش کنیم.
***درخشش آن نگاه چه بود که در زیر بید مجنون بیشتر از ماه میدرخشید...
یونیفورم جدیدمو پوشیدم و کیف سیاهمو که روش نوشته بود Rock and Roll روی شونه هام گذاشتم. فرق کیف منو هیراکی به رنگای مخالفش بود. سفید و سیاه
***ای کاش هرگز آن شب آنجا نبودیم...ای کاش هرگز با بید مجنون نمیرفتی...
از خونه زدم بیرون و تقریبا دویدم به سمت مدرسه چون هر وقت سرحال بودم، میدویدم و توی گوشم هندزفری میزاشتم. به مدرسه که رسیدم چشام داشت میترکید. خدای من این دیگه چیه؟ این مدرسست یا کاخ؟ همینجور داشتم میرفتم که احساس کردم به یه چیزی برخورد کردم. وقتی سرمو بلند کردم هیراکی رو دیدم که داشت با چشای بسته غرغر میکرد و وقتی پریدم روش کم مونده بود فحش بده که دید منم. تقریبا از خوشحالی به مرز ترکیدن رسیده بود. با این که با هم به این دبیرستان اومدیم ولی من با بورسیه قبول شده بودم. انتظاری نبود که پدر و مادرم با وضع مالی که داشتیم بتونن منو به اینجا بفرستن ولی میخوام به همه ثابت کنم که یه دانش آموز بورسی چطور نفر اول میشه و امیدم به این موضوع از بین نمیرفت.
ادامه دارد...
#ww
۱.۵k
۲۶ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.