اغوشاستاد

#اغوش_استاد🌺
#پارت20

دستش ودرازکردبه دستش نگاه کردم دستمال وسمتم گرفت وگفت:

_اینطوری نرو تودانشگاه

باتعجب گفتم:

_چطوریم مگه؟

_به خودت نگاه کن

خم شدم وخودم وتوایینه ماشین نگاه کردم بادیدن چشمای خیسم وریمل ریختم چشمام وباحرص بستم وگفت:

_بخاطراین بودگفتم اینطوری نرو تودانشگاه واین که انگار ازاون دخترایی هستی که با یک آهنگ هم گریه می کنن

چیزی نگفتم دستمال وازدستش گرفتم واروم گفتم:

_ممنون

سری تکون داد وازش دورشدم وسمت دستشویی دانشگاه رفتم وصورتم وتمیز کردم ودوباره ریمل وخط چشم زدم ورفتم سمت کلاسم که غزل بادیدنم دست تکون داد ولبخندی زدم ورفتم کنارش نشستم وکه گفت:

_چقدر دیراومدی

_قضیه داره برات میگم بعدا
دیدگاه ها (۸)

#part11#dar_hamsaiegie_godzilaباصدای آلارم گوشیم از خواب بید...

#اغوش_استاد🌺#پارت19سوارشدم ودرومحکم بستم که دادزد:_ماشین باب...

ب#اغوش_استاد🌺#پارت18باتمسخرنگاهش کردم گفتم:_استادنگفته بودین...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط