پارت۶۵
#پارت۶۵
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
اروم بالحن تحریک کننده اش گفت
_اوففف کیرم دارعه له میشه چقدتنگی اخخ
سینه هاموچنگ زدوبه تلمبه زدنش ادامه داد
مخلوت خونوابم کل تختوبه گندکشیده بود
بی اهمیت به چیزی فقط دلم میخواست تووجودش حل شم
تویه لحظه به شدت لرزیدموپشت پلکام داغ شدورهاشدم
ثانیه ای بعداونم ارضاشدوخودشوداخل بهشتم خالی کرد
بی جون نگاش کردم که التشودراوردوکنارم درازکشید
سرموگذاشتم روبازوش که محکم بغلم کرد
_خوبی قربونت برم
منگ سرموتکون دادم
که بوسه ای به موهام زد
_دیدی اخرم مال خودم شدی
دیگه نفهمیدم چی گفتوازخستگی بیهوش شدم
بین خوابوبیداری بودم که تپلم نبض گرفت نمیدونم چم بودمنگ بودموبی نهایت حشری
نیم نگاهی به اکتای غرق درخواب کردم دستمواروم گذاشتم روالتشوشروع به مالیدن کردم که چشاشوبازکردوخمارنگام کرد
کمرموگرفتوکشیدم سمت خودش که چسبیدم بهش،بین لبام زمزمه کرد
_دلت میخوادبازم
اومی گفتم که لباموبه دهن گرفت،پرازشهوت لباشومیخوردم
خوابوندم روتختوبدون جداکردن لباش ازلبام
خوابیدروموالتشوبادست هدایت کردسمت سوراخموبایه هل همه روتاته فرستادتوم
اولش یکم دردم گرفت ولی بعدش لذت بودکه میبردم
اکتای تن تن داخلم تلمبه میزدولبامومیخورد
لباشومیبوسیدموناله میکردم نمیدونم چقدتلمبه زدکه بالاخره اروم شدموابم باشدت پاچیدروالتش اونم یه دیقه بعدش به اوج رسیدوابشودوباره توم خالی کرد
نفس نفس زنون ازهم جداشدیم
پشتموبهش کردموسعی کردم دوباره بخوابم
ازپشت چسبید بهموبوسه ای به موهام زد
_بخواب عمرگم(عمرم)
برای چهارمین بارازخواب پاشدم چه مرگم بودبعدسه دور رابطه بازممم
گریه ام گرفته بودبهشتم بدجورمیسوخت ولی بازم نبض میزد
باصدای گریه ام، اکتایم برای سومین باربیدارشد
برخلاف تصورم اصلاغرنزد
_دورت بگردم اروم نمیشی درازبکش بزار یه جور دیگه ارومت کنم
سرموتکون دادمواشکاموپاک کردم
وقتی دیدحرکتی نمیکنم خودش خوابوندم روتخت
بین پاهام قرارگرفتوباانگشتش کمی باهام ور رفت داشتم دیوونه میشدم
سرشوخم کردسمت بهشتمولیس محکمی بهش زدکه اهی کشیدموروتختیوچنگ زدم
انقدخوردولیس زدکه برای چهارمین بارلرزیدم
دیگه نانداشتم ازجام تکون بخورم
اکتای بوسه ای به بهشتم زدوکنارم درازکشید
_دورت بگردم تپلت قرمزشده انقدخوردمشوکردمش
منم سیرنمیشم ازش
بی جون چشاموبستم درحالی که بغلم میکردگفت
_ساعت پنجونیمه صبحه اگه بازم اروم نشدی میبرمت حموم
بی حرف خوابم برد
****باتابیدن نور روصورتم ازخواب بیدارشدم
کشوقوسی به بدنم دادموتوجام نیم خیزشدم که زیردلم تیرشدیدی کشید
بادردوگیجی به ساعت نگاه کردم۲ظهربودچراتااین موقع خوابیدم!نگاهی بخودم کردم لباسی تنم نبود
من کی لخت شدم
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
اروم بالحن تحریک کننده اش گفت
_اوففف کیرم دارعه له میشه چقدتنگی اخخ
سینه هاموچنگ زدوبه تلمبه زدنش ادامه داد
مخلوت خونوابم کل تختوبه گندکشیده بود
بی اهمیت به چیزی فقط دلم میخواست تووجودش حل شم
تویه لحظه به شدت لرزیدموپشت پلکام داغ شدورهاشدم
ثانیه ای بعداونم ارضاشدوخودشوداخل بهشتم خالی کرد
بی جون نگاش کردم که التشودراوردوکنارم درازکشید
سرموگذاشتم روبازوش که محکم بغلم کرد
_خوبی قربونت برم
منگ سرموتکون دادم
که بوسه ای به موهام زد
_دیدی اخرم مال خودم شدی
دیگه نفهمیدم چی گفتوازخستگی بیهوش شدم
بین خوابوبیداری بودم که تپلم نبض گرفت نمیدونم چم بودمنگ بودموبی نهایت حشری
نیم نگاهی به اکتای غرق درخواب کردم دستمواروم گذاشتم روالتشوشروع به مالیدن کردم که چشاشوبازکردوخمارنگام کرد
کمرموگرفتوکشیدم سمت خودش که چسبیدم بهش،بین لبام زمزمه کرد
_دلت میخوادبازم
اومی گفتم که لباموبه دهن گرفت،پرازشهوت لباشومیخوردم
خوابوندم روتختوبدون جداکردن لباش ازلبام
خوابیدروموالتشوبادست هدایت کردسمت سوراخموبایه هل همه روتاته فرستادتوم
اولش یکم دردم گرفت ولی بعدش لذت بودکه میبردم
اکتای تن تن داخلم تلمبه میزدولبامومیخورد
لباشومیبوسیدموناله میکردم نمیدونم چقدتلمبه زدکه بالاخره اروم شدموابم باشدت پاچیدروالتش اونم یه دیقه بعدش به اوج رسیدوابشودوباره توم خالی کرد
نفس نفس زنون ازهم جداشدیم
پشتموبهش کردموسعی کردم دوباره بخوابم
ازپشت چسبید بهموبوسه ای به موهام زد
_بخواب عمرگم(عمرم)
برای چهارمین بارازخواب پاشدم چه مرگم بودبعدسه دور رابطه بازممم
گریه ام گرفته بودبهشتم بدجورمیسوخت ولی بازم نبض میزد
باصدای گریه ام، اکتایم برای سومین باربیدارشد
برخلاف تصورم اصلاغرنزد
_دورت بگردم اروم نمیشی درازبکش بزار یه جور دیگه ارومت کنم
سرموتکون دادمواشکاموپاک کردم
وقتی دیدحرکتی نمیکنم خودش خوابوندم روتخت
بین پاهام قرارگرفتوباانگشتش کمی باهام ور رفت داشتم دیوونه میشدم
سرشوخم کردسمت بهشتمولیس محکمی بهش زدکه اهی کشیدموروتختیوچنگ زدم
انقدخوردولیس زدکه برای چهارمین بارلرزیدم
دیگه نانداشتم ازجام تکون بخورم
اکتای بوسه ای به بهشتم زدوکنارم درازکشید
_دورت بگردم تپلت قرمزشده انقدخوردمشوکردمش
منم سیرنمیشم ازش
بی جون چشاموبستم درحالی که بغلم میکردگفت
_ساعت پنجونیمه صبحه اگه بازم اروم نشدی میبرمت حموم
بی حرف خوابم برد
****باتابیدن نور روصورتم ازخواب بیدارشدم
کشوقوسی به بدنم دادموتوجام نیم خیزشدم که زیردلم تیرشدیدی کشید
بادردوگیجی به ساعت نگاه کردم۲ظهربودچراتااین موقع خوابیدم!نگاهی بخودم کردم لباسی تنم نبود
من کی لخت شدم
۲.۰k
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.