به طعنه گفت به من روزگار جانکاه است

به طعنه گفت به من: روزگار جانکاه است!
به من! که هر نفسم، آه در پی آه است

در آسمان خبری از ستاره ی من نیست
که هر چه بخت بلند است، عمر کوتاه است

به جای سرزنش من به او نگاه کنید!
دلیل سر به هوا بودن زمین ماه است

شب مشاهده ی چشم آن کمان ابروست
کمین کنید رقیبان! سرِ بزنگاه است

شرار شوق و تب شرم و بوسه ی دیدار
شب خجالت من از لب تو در راه است …

#فاضل_نظری
دیدگاه ها (۲)

مثل یک زخم که از درد خوشش می آید زندگی از غم یک مرد خوشش می ...

بگذار اگر این بار سر از خاک برآرمبر شانه‌ی تنهایی خود سر بگذ...

تا شکن زلف توست سلسله جنبان دلجمع نخواهد شدن حال پریشان دلشو...

ناگزیر از سفرم، بی سر و سامان چون «باد»به «گرفتار رهایی» نت...

شب مشاهده چشم آن کمان ابروست! کمین کنید که امشب سر بزنگاه اس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط