ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۹۹
بي اختیار باز مهربون شدم و گفتم درد نگرفت...خوبم
گرفته و خسته دست به صورتش کشید.
مشوش :گفتم: بدنت خیلی سرده
نفسش رو بیرون داد و گفت چیزی نیست... طبيعيه... گاهي
اینجوری میشم.. و بلند شد.
هول و مضطرب باهاش بلند شدم و گفتم چیزی حاضر کنم
بخوري؟ گرفته گفت:نه..
و رفت تو اتاقش و تو تخت
همراهش رفتم و پتو رو کشیدم روش و نگران نگاش کردم.
دلم آروم نداشت.
خدايا.. حالش خوب باشه اروم و بي
صدا اومدم بیرون.
حالت تهوع خيلي بدي که تمام مدت داشت بهم فشار میاورد
بالاخره شدت گرفت.
همه محتویات معده ام اومد توی دهنم..
تند دویدم تو سرویس و خيلي شديد بالا آوردم. پردرد عق زدم و چشمای اشکیمو به هم فشردم و به زور در رو بستم تا صدام بیرون نره و جیمز رو بیدار نکنه..اخ..
لرزون ابي به دست و روم زدم و با نفس هاي سنگين اومدم
بیروناصلا جوني تو تنم نبود..
بي حس و حال روی تخت دراز کشیدم و دستمو به شکم مگرفتم و فشردمش تنم یخ بود. به زور بتو رو روی تن لرزونم کشیدم..
هنوز به جیمین نگفته بودم والي..
اصلا چطور باید بهش بگم؟ صورت تو هم کشیدم
خيلي کلنجار رفتم و تقلا کردم تا بالاخره با همون دل پیچه
خوابم برد. اروم و خواب الود چشمامو باز کردم دور و برم کاملاً تاريك بود.
انگار خيلي خوابيده بودم..
نگران جیمین بودم.تند بلند شدم و رفتم سمت اتاقش
در اتاقش رو اروم هول دادم جلو..اخي..
مظلومانه و خيلي عميق خواب بود.دلم غنج رفت براش.
شيرين من..اروم رفتم نزدیکش.
کنار تختش زانو زدم و با محبت نگاش کردم و دستمو روصورتش گذاشتم
دماي بندش طبيعي شده بود.خداروشکر..
بوسه نرم و بی اختیار و دلتنگي رو پیشونیش زدم بلند
شدم و مچ دستم رو گرفت و کشید هول و وحشت زده چرخیدم سمتش.
چشماش بسته بود ولی دستم رو گرفته بود و میکشید.. نرم خندیدم و خودمو با لذت کشیدم تو تختش پیشونیشو به پیشونیم چسبوند
حتي يه لحظه هم چشماشو باز نکرده بود.
با ذوق نگاش کردم که خوابیده بود. اي جانم..
اي جانم.. خیالم راحت شد. اون خوب باشه انگار من خوبم..
انقدر نزديكي بهش هم که دیگه.. گرم و لذت بخش
دل پیچه ام هم بهتر بود و تا صبح در کنارش راحت
خوابیدم چشمامو از نور زیاد باز کردم
هوا روشن شده بود
( فصل سوم ) پارت ۴۹۹
بي اختیار باز مهربون شدم و گفتم درد نگرفت...خوبم
گرفته و خسته دست به صورتش کشید.
مشوش :گفتم: بدنت خیلی سرده
نفسش رو بیرون داد و گفت چیزی نیست... طبيعيه... گاهي
اینجوری میشم.. و بلند شد.
هول و مضطرب باهاش بلند شدم و گفتم چیزی حاضر کنم
بخوري؟ گرفته گفت:نه..
و رفت تو اتاقش و تو تخت
همراهش رفتم و پتو رو کشیدم روش و نگران نگاش کردم.
دلم آروم نداشت.
خدايا.. حالش خوب باشه اروم و بي
صدا اومدم بیرون.
حالت تهوع خيلي بدي که تمام مدت داشت بهم فشار میاورد
بالاخره شدت گرفت.
همه محتویات معده ام اومد توی دهنم..
تند دویدم تو سرویس و خيلي شديد بالا آوردم. پردرد عق زدم و چشمای اشکیمو به هم فشردم و به زور در رو بستم تا صدام بیرون نره و جیمز رو بیدار نکنه..اخ..
لرزون ابي به دست و روم زدم و با نفس هاي سنگين اومدم
بیروناصلا جوني تو تنم نبود..
بي حس و حال روی تخت دراز کشیدم و دستمو به شکم مگرفتم و فشردمش تنم یخ بود. به زور بتو رو روی تن لرزونم کشیدم..
هنوز به جیمین نگفته بودم والي..
اصلا چطور باید بهش بگم؟ صورت تو هم کشیدم
خيلي کلنجار رفتم و تقلا کردم تا بالاخره با همون دل پیچه
خوابم برد. اروم و خواب الود چشمامو باز کردم دور و برم کاملاً تاريك بود.
انگار خيلي خوابيده بودم..
نگران جیمین بودم.تند بلند شدم و رفتم سمت اتاقش
در اتاقش رو اروم هول دادم جلو..اخي..
مظلومانه و خيلي عميق خواب بود.دلم غنج رفت براش.
شيرين من..اروم رفتم نزدیکش.
کنار تختش زانو زدم و با محبت نگاش کردم و دستمو روصورتش گذاشتم
دماي بندش طبيعي شده بود.خداروشکر..
بوسه نرم و بی اختیار و دلتنگي رو پیشونیش زدم بلند
شدم و مچ دستم رو گرفت و کشید هول و وحشت زده چرخیدم سمتش.
چشماش بسته بود ولی دستم رو گرفته بود و میکشید.. نرم خندیدم و خودمو با لذت کشیدم تو تختش پیشونیشو به پیشونیم چسبوند
حتي يه لحظه هم چشماشو باز نکرده بود.
با ذوق نگاش کردم که خوابیده بود. اي جانم..
اي جانم.. خیالم راحت شد. اون خوب باشه انگار من خوبم..
انقدر نزديكي بهش هم که دیگه.. گرم و لذت بخش
دل پیچه ام هم بهتر بود و تا صبح در کنارش راحت
خوابیدم چشمامو از نور زیاد باز کردم
هوا روشن شده بود
- ۹.۷k
- ۰۱ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط