شعر عاشقی
#شعر_عاشقی
پارت٣٧
رفتم جلوی ایینه موهامو ک کلیپس زده بودم باز کردمو بافتم ایینه درست روب روی بالکن بود ی سایه ای دیدم ک پشت پرده ایستاده و سرش پایینه شالمو از رو میز گرفتمو سرم کردم قلبم تند تند میزد اب دهنمو ب سختی قورت دادم نمیدونستم توهمه فیلم یا کسی اونجاست
بلند شدم و کمی نزدیک تر رفتم
+کی اونجاست
جوابی نشنیدم
+میگم کی اونجاست
پرده رو زد کنار اومد جلو حالا چهره اش معلوم بود چقدر برام اشناست
یهو یادم اومد ک اون همون پیک پیتزاست ک ازم پرسید تنها زندگی میکنین اب دهنمو قورت دادم و گفتم
+چی میخوای
یهو چاقو در اورد و گفت
~چیزی نمیخوام
وقتی چاقوشو دیدم یهو جیغ کشیدم
~واسه چی جیغ کشیدی برو در و قفل کن
همینجور نگاش میکردم
داد زد
~گفتم برو در و قفل کن
در اتاق و قفل کردم یکی پشت در هی در میزد
صدای احسان اومد ک گفت
-جانا چی شده
اون مرد ب من گفت
~بگو هیچی
با صدای لرزون گفتم
+هیچی
احسان حرفی نزد
مرد گفت
~وقتی همه خوابیدن وسایلتو جمع میکنی با من میای
+تو اصلا کی هستی کجا بیام
~من دوست شوهرتم تو هم میای خونه شوهرت
+شوهر؟!من ک شوهر ندارم
~پس علی کیه
علی....ن ....علیزاده ادم فرستاده
+تو از طرف علیزاده اومدی
حرفی نزد
دیدم از تو بالکن احسان داره میاد تو پسره وقتی دید نگاهم جای دیگ رفت فهمید ک پشت سرش کسیه سریع برگشت و احسان و دید منو کشید سمت خودش و چاقو رو گزاشت زیر گلومو گفت
~ی قدم جلوتر بیای میکشمش من کاری ب کارتون ندارم و فقط میخوام ببرمش پیش شوهرش
-چاقو رو بزار کنار تا دو دقیقه دیگ پلیسا میان و جرمت سنگین تر میشه
چاقو رو بیشتر ب گلوم فشار داد و گفت
~دروغ نگو
-خودت میدونی
یهو در اتاقم شکسته شد و پلیسا ریختن تو
پسره تا پلیسا رو دید دستش شل شد احسان مچ دستمو گرفت و کشید سمت خودش انقدر گلومو صفت چسبیده بود ک نفسم گرفته بود
احسان گفت
-خوبی
سرمو ب نشونه تایید تکون دادم
احسان گفت
-تا الان هر چی صبر کردم دیگ بسه من ب پلیسا ماجرای این علیزاده رو میگم
رفت سمتشون مامانم و مرجان اومدن پیشم پلیسا تمام چیزا رو بررسی کردن و چند تا سوال کردن و رفتن هنوز میترسیدم و حتی ب بالکن هم نگاه نمیکردم
منو مامانم رفتیم اتاق مرجان خانم خوابیدیم اولش از ترس خوابم نمیبرد ولی بعدش خوابم برد
ادامه در پارت بعد #maryam
پارت٣٧
رفتم جلوی ایینه موهامو ک کلیپس زده بودم باز کردمو بافتم ایینه درست روب روی بالکن بود ی سایه ای دیدم ک پشت پرده ایستاده و سرش پایینه شالمو از رو میز گرفتمو سرم کردم قلبم تند تند میزد اب دهنمو ب سختی قورت دادم نمیدونستم توهمه فیلم یا کسی اونجاست
بلند شدم و کمی نزدیک تر رفتم
+کی اونجاست
جوابی نشنیدم
+میگم کی اونجاست
پرده رو زد کنار اومد جلو حالا چهره اش معلوم بود چقدر برام اشناست
یهو یادم اومد ک اون همون پیک پیتزاست ک ازم پرسید تنها زندگی میکنین اب دهنمو قورت دادم و گفتم
+چی میخوای
یهو چاقو در اورد و گفت
~چیزی نمیخوام
وقتی چاقوشو دیدم یهو جیغ کشیدم
~واسه چی جیغ کشیدی برو در و قفل کن
همینجور نگاش میکردم
داد زد
~گفتم برو در و قفل کن
در اتاق و قفل کردم یکی پشت در هی در میزد
صدای احسان اومد ک گفت
-جانا چی شده
اون مرد ب من گفت
~بگو هیچی
با صدای لرزون گفتم
+هیچی
احسان حرفی نزد
مرد گفت
~وقتی همه خوابیدن وسایلتو جمع میکنی با من میای
+تو اصلا کی هستی کجا بیام
~من دوست شوهرتم تو هم میای خونه شوهرت
+شوهر؟!من ک شوهر ندارم
~پس علی کیه
علی....ن ....علیزاده ادم فرستاده
+تو از طرف علیزاده اومدی
حرفی نزد
دیدم از تو بالکن احسان داره میاد تو پسره وقتی دید نگاهم جای دیگ رفت فهمید ک پشت سرش کسیه سریع برگشت و احسان و دید منو کشید سمت خودش و چاقو رو گزاشت زیر گلومو گفت
~ی قدم جلوتر بیای میکشمش من کاری ب کارتون ندارم و فقط میخوام ببرمش پیش شوهرش
-چاقو رو بزار کنار تا دو دقیقه دیگ پلیسا میان و جرمت سنگین تر میشه
چاقو رو بیشتر ب گلوم فشار داد و گفت
~دروغ نگو
-خودت میدونی
یهو در اتاقم شکسته شد و پلیسا ریختن تو
پسره تا پلیسا رو دید دستش شل شد احسان مچ دستمو گرفت و کشید سمت خودش انقدر گلومو صفت چسبیده بود ک نفسم گرفته بود
احسان گفت
-خوبی
سرمو ب نشونه تایید تکون دادم
احسان گفت
-تا الان هر چی صبر کردم دیگ بسه من ب پلیسا ماجرای این علیزاده رو میگم
رفت سمتشون مامانم و مرجان اومدن پیشم پلیسا تمام چیزا رو بررسی کردن و چند تا سوال کردن و رفتن هنوز میترسیدم و حتی ب بالکن هم نگاه نمیکردم
منو مامانم رفتیم اتاق مرجان خانم خوابیدیم اولش از ترس خوابم نمیبرد ولی بعدش خوابم برد
ادامه در پارت بعد #maryam
۹.۷k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.