شعر عاشقی
#شعر_عاشقی
پارت٣٩
+نمیریم
-کی میخوای ب بابات بگی درمورد عموم ؟!
+نمیدونم اصلا چطوری بگم
-امروز ک ایشالا ازاد شد منو تو میریم دنبالش و میبریمش کافه عموم اونجا خودشون حرفاشونو بزنن
+باشه
تلفن احسان زنگ خورد
-الو سلام مامان خوبی
-باشه ببین پس منو جانا خانم میریم دنبالشون اولم خریدارو میاریم
-قربونت خدافظ
قطع کرد و گفت
-مامانم بود گفت بریم دنبال پدرتون ولی اول وسایلو ببریم خونه
+ای خدایا یعنی روزای سخت داره تموم میشه
نگاهی ب احسان کردمو گفتم
+ناراحتی ک بابام ازاد شده
-هم اره هم ن
+نمیفهمم
-اخه بابات ازاد بشه شما میرین
+اهاااا پس بگو چرا از صبح سردی
-بریم خونه وسایلو بزاریم
+شما هم زنگ بزن ب عموتون اماده باشه
راه افتادیم سمت خونه
وسایلو بردم تو کادو مرجان هم دادم ب مامانم
مامانم اروم گفت
*پس کادو احسان کو؟!
+تو ماشین
*دادی بهش
+ن
*چی گرفتی
+ساعت و ادکلن
*اس ام اس فقط٢٠٠ت اومد همه با هم شد٢٠٠
+ن اونو خودم دادم
ی لبخند معنا داری زد و سرمو انداختم پایین و گفتم
+شاید دیر بیایم ببریمش پیش عموی احسان
*باشه مراقب خودت باش
+قربونت خدافظ
رفتم سوار ماشین شدم و گفتم
+ب عموت گفتی
-اره چرا نشستی وسایلو ببر
+بردم دیگ چیزی نموند
-این کادویی ک براتون عزیزه نمیزارین خونه گلاش پژمرده نشه
+ن بابامو گزاشتم کافه بهش میدم کلافه نیم نگاهی کرد و راه افتادیم
رسیدیم جلوی در زندان چ جای ترسناکی بود جلوی در ماشین ایستادم گلو دستم گرفتم و منتظر بودم ک بیاد کلافه پامو تند تند میزدم زمین
احسان گفت
-چقدر استرس داری
+دلم داره پرمیکشه واسش
در زندان باز شد بابامو دیدم ک اومد بیرون گلو دادم ب احسان از همونجا دوییدم سمتش و بغلش کردم تو بغلش گوله گوله اشک میریختم
+بابا چقدر خوبه ک هستی دلم داره میره برات
×الهی فدات بشم
از بغلش اومدم بیرون لپشو بوسیدم
اونم پیشونیمو بوسید
گلو از احسان گرفتم دادم ب بابام
×تو خودت گلی بابا جان
+بابا ایشون اقا احسان هستن همونی ک
×میشناسما مثل اینک میومد ملاقاتما
+ها؟ملاقات
×اره میومد ببینه چیزی کم نداشته باشم
با گنگی گفتم
+دستشون درد نکنه....بابا میخوایم بریم باهم کافه
×الان؟
+اره حقیقتش یکی هس ک سالها دنبالت گشته الان پیدات کرده میخواد ببینتت
×کی
+باید خودت ببینیش
سوار شدیم و ب سمت کافه رفتیم
بابام رفت و رو یکی از صندلیا نشست ماداخل نرفتیم
ادامه در پارت بعد #maryam
پارت٣٩
+نمیریم
-کی میخوای ب بابات بگی درمورد عموم ؟!
+نمیدونم اصلا چطوری بگم
-امروز ک ایشالا ازاد شد منو تو میریم دنبالش و میبریمش کافه عموم اونجا خودشون حرفاشونو بزنن
+باشه
تلفن احسان زنگ خورد
-الو سلام مامان خوبی
-باشه ببین پس منو جانا خانم میریم دنبالشون اولم خریدارو میاریم
-قربونت خدافظ
قطع کرد و گفت
-مامانم بود گفت بریم دنبال پدرتون ولی اول وسایلو ببریم خونه
+ای خدایا یعنی روزای سخت داره تموم میشه
نگاهی ب احسان کردمو گفتم
+ناراحتی ک بابام ازاد شده
-هم اره هم ن
+نمیفهمم
-اخه بابات ازاد بشه شما میرین
+اهاااا پس بگو چرا از صبح سردی
-بریم خونه وسایلو بزاریم
+شما هم زنگ بزن ب عموتون اماده باشه
راه افتادیم سمت خونه
وسایلو بردم تو کادو مرجان هم دادم ب مامانم
مامانم اروم گفت
*پس کادو احسان کو؟!
+تو ماشین
*دادی بهش
+ن
*چی گرفتی
+ساعت و ادکلن
*اس ام اس فقط٢٠٠ت اومد همه با هم شد٢٠٠
+ن اونو خودم دادم
ی لبخند معنا داری زد و سرمو انداختم پایین و گفتم
+شاید دیر بیایم ببریمش پیش عموی احسان
*باشه مراقب خودت باش
+قربونت خدافظ
رفتم سوار ماشین شدم و گفتم
+ب عموت گفتی
-اره چرا نشستی وسایلو ببر
+بردم دیگ چیزی نموند
-این کادویی ک براتون عزیزه نمیزارین خونه گلاش پژمرده نشه
+ن بابامو گزاشتم کافه بهش میدم کلافه نیم نگاهی کرد و راه افتادیم
رسیدیم جلوی در زندان چ جای ترسناکی بود جلوی در ماشین ایستادم گلو دستم گرفتم و منتظر بودم ک بیاد کلافه پامو تند تند میزدم زمین
احسان گفت
-چقدر استرس داری
+دلم داره پرمیکشه واسش
در زندان باز شد بابامو دیدم ک اومد بیرون گلو دادم ب احسان از همونجا دوییدم سمتش و بغلش کردم تو بغلش گوله گوله اشک میریختم
+بابا چقدر خوبه ک هستی دلم داره میره برات
×الهی فدات بشم
از بغلش اومدم بیرون لپشو بوسیدم
اونم پیشونیمو بوسید
گلو از احسان گرفتم دادم ب بابام
×تو خودت گلی بابا جان
+بابا ایشون اقا احسان هستن همونی ک
×میشناسما مثل اینک میومد ملاقاتما
+ها؟ملاقات
×اره میومد ببینه چیزی کم نداشته باشم
با گنگی گفتم
+دستشون درد نکنه....بابا میخوایم بریم باهم کافه
×الان؟
+اره حقیقتش یکی هس ک سالها دنبالت گشته الان پیدات کرده میخواد ببینتت
×کی
+باید خودت ببینیش
سوار شدیم و ب سمت کافه رفتیم
بابام رفت و رو یکی از صندلیا نشست ماداخل نرفتیم
ادامه در پارت بعد #maryam
۱۷.۶k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.