جملیه عجم شاعر گنابادی
بانو "جملیه عجم"، متخلص به "بانوی واژهها" شاعر خراسانی، زادهی "زیبَد"، یکی از روستاهای تاریخی بخش کاخک، شهرستان گناباد در فاصلهی ۵۵ کیلومتری شهرستان بجستان در استان خراسان رضوی است.
▪نمونهی شعر:
(۱)
[بوی باروت]
بوی باروت گرفته
پیراهن شعرم
دیروز طوفان خشم
چنان برگ برگ دل این شهر را لرزاند
که دیگر هیچگاه پاک نمیشود
از حافظهی زخمی خیابانها
جنازهی سوختهی آزادی!
و امروز
دارد باز هم تکرار میشود
حکایت دیر آشنای جهل
در خاور همیشه خوار خار در دل
این غمخانهی بیپناه خسته!
ای فصل رنگ پریده
باز هم قرعهی مرگ به نام تو افتاده
نه نمیخواهند
کوتاه بیایند این گلولههای عصبی
پاییز جانم
انگار ناف تو را هم
با درد بریدهاند شبیه شاعرها
ازین پس نام تو را
باید بگذارند جانریز!.
(۲)
[حاشیهی سیاه زمین]
کدام باد ناموافق
با خود برد
برگ برگ امیدمان را
و چید
از لبهای زندگی
غنچههای لبخند را
که اینگونه
در این حاشیهی غمزدهی زمین
اسیر سیاهیها شدهایم
و هیچ دعایی
خورشید شادیهایمان را
بر نمیگرداند!.
(۳)
[ابرهای غرغرو]
ابرها هم امروز
فقط غُرغُر میکنند
شبیه زنی که هورمونهایش بهم ریخته!
و مدام بهانه میگیرد و نق میزند!
ببار باران
چقدر ناز میکنی
ببار شاید کمی شسته شود
زخمهای متعفن این سیارهی نفرین شده
اینجا روزهاست
زندگی فقط درد میزاید
مثل زن مظلوم همسایه
که پشت سرهم دختر میآورد
و هیچ کس برایش جشنی نمیگیرد!.
(۴)
[در مسیر باد]
بیتو در مرداب غم افتادهام
زیر شلّاق ستم افتادهام
مثل این نیلوفر کنج حیاط
در مسیر باد، خم، افتادهام
چون اناری نیمهآویز از درخت
میخورد هر دم ترک قاب دلم
گشتهام بازیچهی طوفان درد
زخمیام، گم کردهام تاب دلم
دوری و در قلب عشق آیین من
بیقراری باز جولان میدهد
آخرش بر دستهای فاصله
یک زن لیلی صفت جان میدهد
خستهام، تا کی قلم بازی کنم
شعر تبداری بسازم در خفا
من اسیر بند دلتنگی و تو
بیخبر باشی از عمق ماجرا
کاش میشد، دور زد پاییز را
رد شد از فصل بلند انتظار
دست در دستان شادی بیخیال
پل زد از اینجا به آغوش بهار.
(۵)
از نگاه خدا که غافل شدیم
هر گوشهی شهر
دوربینی نصب شد!.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (صحرا)
منابع
https://www.instagram.com/jamileajam_sher
@kolbeyetanhayihayeman
www.koleharf.blogfa.com
▪نمونهی شعر:
(۱)
[بوی باروت]
بوی باروت گرفته
پیراهن شعرم
دیروز طوفان خشم
چنان برگ برگ دل این شهر را لرزاند
که دیگر هیچگاه پاک نمیشود
از حافظهی زخمی خیابانها
جنازهی سوختهی آزادی!
و امروز
دارد باز هم تکرار میشود
حکایت دیر آشنای جهل
در خاور همیشه خوار خار در دل
این غمخانهی بیپناه خسته!
ای فصل رنگ پریده
باز هم قرعهی مرگ به نام تو افتاده
نه نمیخواهند
کوتاه بیایند این گلولههای عصبی
پاییز جانم
انگار ناف تو را هم
با درد بریدهاند شبیه شاعرها
ازین پس نام تو را
باید بگذارند جانریز!.
(۲)
[حاشیهی سیاه زمین]
کدام باد ناموافق
با خود برد
برگ برگ امیدمان را
و چید
از لبهای زندگی
غنچههای لبخند را
که اینگونه
در این حاشیهی غمزدهی زمین
اسیر سیاهیها شدهایم
و هیچ دعایی
خورشید شادیهایمان را
بر نمیگرداند!.
(۳)
[ابرهای غرغرو]
ابرها هم امروز
فقط غُرغُر میکنند
شبیه زنی که هورمونهایش بهم ریخته!
و مدام بهانه میگیرد و نق میزند!
ببار باران
چقدر ناز میکنی
ببار شاید کمی شسته شود
زخمهای متعفن این سیارهی نفرین شده
اینجا روزهاست
زندگی فقط درد میزاید
مثل زن مظلوم همسایه
که پشت سرهم دختر میآورد
و هیچ کس برایش جشنی نمیگیرد!.
(۴)
[در مسیر باد]
بیتو در مرداب غم افتادهام
زیر شلّاق ستم افتادهام
مثل این نیلوفر کنج حیاط
در مسیر باد، خم، افتادهام
چون اناری نیمهآویز از درخت
میخورد هر دم ترک قاب دلم
گشتهام بازیچهی طوفان درد
زخمیام، گم کردهام تاب دلم
دوری و در قلب عشق آیین من
بیقراری باز جولان میدهد
آخرش بر دستهای فاصله
یک زن لیلی صفت جان میدهد
خستهام، تا کی قلم بازی کنم
شعر تبداری بسازم در خفا
من اسیر بند دلتنگی و تو
بیخبر باشی از عمق ماجرا
کاش میشد، دور زد پاییز را
رد شد از فصل بلند انتظار
دست در دستان شادی بیخیال
پل زد از اینجا به آغوش بهار.
(۵)
از نگاه خدا که غافل شدیم
هر گوشهی شهر
دوربینی نصب شد!.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (صحرا)
منابع
https://www.instagram.com/jamileajam_sher
@kolbeyetanhayihayeman
www.koleharf.blogfa.com
۱.۲k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.