پارت23
پارت23
تارا:
یادمه یبار علی بهم گفت من وقی دلم میگیره یا چیزی تو دلمه که نمی تونم درموردش حرف بزنم می نویسم
منم الان تصمیم گرفتم همین کارو
کنم اسم کتابم میزارم روزهای دلتنگی(اینکارو علی یادم نیس کدوم پار ولی پارتای اول کردش یادتونه؟)
شروع به نوشتن کردم که یهو علی باهام تماس گرف
داشتم گریه میکردم پس صدامو صاف کردمو جواب دادم
تارا-جانم
علی-تاراکجایی(باوحشت)
تارا-خونم چیزی شده
علی-بدبخت شدم تارا نیکا نیکا خودکشی کرده
دارم میبرمش بیمارستان رفتم خونه کسی نبود و با تن خونیه نیکا روبه رو شدم
تارا-چی
کدوم بیمارستان
علی-بیمارستان...
تارا-اوکی اومدم
علی:
با تمام قدرت رانندگی میکردم نمی دونم خودمو چطور به بیمارستان رسوندم سریع ماشین و پارک کردم وسط حیاط نیکاروبغل کردم و بردمش داخل
علی-کسی اینجا نیس یکی کمک کنه(باداد)
پرستار-اقا اروم باشید لطفا بزارینشون رو تخت
تارا-علی علی چیشده
علی-با چشمای اشکی برگشتم سمتش
تارا اگه چیزیش بشه من جواب مامان بابام و چی بدم
اگه چیزیش بشه من چیکار کنم
خواهر یکی یدونم داره میمیره من باید چیکار کنم اخه
تارا-بغلش کردم
قربونت بشم عزیزم چیزیش نمیشه
اون دختر قوی ای هست
مطمعنم زود خوب میشه
عزیز دلم نگران نباش(باگریه وصدای گرفته)
علی- چرا این کارو کرد اخه
تو بهترین رفیقش بودی چیزی بهت نگفت
تارا-نه یه ساعت قبل تو باهام حرف زد چیزی نگفت
راوی:
تو این فاصله نیکارو بردن اتاق عمل
علی و تارا وبغل هم بودن که این حرفارو زدن
و کلی تو بغل هم گریه کردن
و چند نفر که اونجا علیرو شناختن ازشون تو بغل هم فیلمم گرفتن و فیلمشون سریع پخش شدش...
#علی_یاسینی
#زخم_بازمن
#رمان
تارا:
یادمه یبار علی بهم گفت من وقی دلم میگیره یا چیزی تو دلمه که نمی تونم درموردش حرف بزنم می نویسم
منم الان تصمیم گرفتم همین کارو
کنم اسم کتابم میزارم روزهای دلتنگی(اینکارو علی یادم نیس کدوم پار ولی پارتای اول کردش یادتونه؟)
شروع به نوشتن کردم که یهو علی باهام تماس گرف
داشتم گریه میکردم پس صدامو صاف کردمو جواب دادم
تارا-جانم
علی-تاراکجایی(باوحشت)
تارا-خونم چیزی شده
علی-بدبخت شدم تارا نیکا نیکا خودکشی کرده
دارم میبرمش بیمارستان رفتم خونه کسی نبود و با تن خونیه نیکا روبه رو شدم
تارا-چی
کدوم بیمارستان
علی-بیمارستان...
تارا-اوکی اومدم
علی:
با تمام قدرت رانندگی میکردم نمی دونم خودمو چطور به بیمارستان رسوندم سریع ماشین و پارک کردم وسط حیاط نیکاروبغل کردم و بردمش داخل
علی-کسی اینجا نیس یکی کمک کنه(باداد)
پرستار-اقا اروم باشید لطفا بزارینشون رو تخت
تارا-علی علی چیشده
علی-با چشمای اشکی برگشتم سمتش
تارا اگه چیزیش بشه من جواب مامان بابام و چی بدم
اگه چیزیش بشه من چیکار کنم
خواهر یکی یدونم داره میمیره من باید چیکار کنم اخه
تارا-بغلش کردم
قربونت بشم عزیزم چیزیش نمیشه
اون دختر قوی ای هست
مطمعنم زود خوب میشه
عزیز دلم نگران نباش(باگریه وصدای گرفته)
علی- چرا این کارو کرد اخه
تو بهترین رفیقش بودی چیزی بهت نگفت
تارا-نه یه ساعت قبل تو باهام حرف زد چیزی نگفت
راوی:
تو این فاصله نیکارو بردن اتاق عمل
علی و تارا وبغل هم بودن که این حرفارو زدن
و کلی تو بغل هم گریه کردن
و چند نفر که اونجا علیرو شناختن ازشون تو بغل هم فیلمم گرفتن و فیلمشون سریع پخش شدش...
#علی_یاسینی
#زخم_بازمن
#رمان
۲.۸k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.