part7
#part7
افرا
سکانس اخرم تموم شدخییلی خوب بود بااینکه نقشم کم بود ولی با ادمای جدیدی اشناشدمو حتی دوست شدم تونستم بازیگرموردعلاقمو ببینمو باهاش بازی کنم /چااون وو_خوب بچهها خسته نباشین خیلی خوب بود +خیلی ممنون شماهم خسته نباشید لبخندی بهم زدو گفت _بچه هابیاین میخوام بهتون چیزی بگم منوبازیگرایی که باهاش همکاری داشتیم دورش جم شدیمو گفتیم +بفرمایید_راستش میخواستم به مناسبت پایانه این فیلم یه جشن بالماسکه بگیرم وهمه بازیگرایی که باهام همکاری داشتنو دعوت کنم هرکس که دلش میخواد میتونه بیاد ادرسو برای این سو میفرستم که برای همتون بفرسته _اووووهممون خیلی خرکیف شده بودیم بعد که میخواست بره روبه من گف:عاه ببخشید اسمتون سخت بود یادم نیس +افرا هستم _اها ات را +ن ن اف را_سخته اترا میشه بگم +ااه بله اشکال نداره ،اره ارواح عمم _تو تنها از ایران امدی یا با کسی هستی +ن من با دوستام امدم اینجا _اووکی اگه دوست داری میتونی باخودت بیاریشون +واای مرررسی چشم حتما _خدانگه دار میبینمتون +خدانگه دار بله چشم وووای خودایا چقدخوب شد ....رویا
وای چقد خسته شدم /رستا:ارع منم پارم این دختر کجامونده باز +نمیدونم /افرا:من امدم +بیا نزاشت حرفمون تمومشه امدافرا:چیه میخواستی نیام +اگه میشد اره 😂افرا:مرگ انتر بدبخ لیاقت که نداری +لیاقت چی _اینکه باهام بیای جشن بالماسکه+_واات چه گوهی خوردی+اونو که شما میخورین رستا_زر نزن کوببینم چی می زری رویا:مامان قشنگم خودت فهمیدی چی گفتی رستا:دختر نازم خفه رویا:چشم افرا :وایسین تابگم فیلممون تمومشدو چااون وومیخواد به خاطره این یه جشن بالماسکه بگیره و همه بازیگرارو دعوت کرد که برن منم گف میتونی دوستاتو بیاری رویا:اخ جون مهمونی باکلی ادم معروف رستایی تورو خودا بیا بریم توروخداسازی مخالف نزن بزارخوش باشیم رستا:بش ولی از الان بهتون بگم من لباس اسپرت میخوام بپوشم اونم مشکی شمام حق ندارین لباس باز بپوشین ما ایرانیم شیعه اوکی (اون دوتا اسکو_😐😐)رستا:چیه اونجوری نگام میکنین یکی بزنم چشماتون بپره بیرون افرا:خواسکول جان اونجا همه معروفن اگه تو بااون تیپ بیای که باتیپا پرتت میکنن بیرون میگن داعشی امدی ترورشون کنی +باتمام بی عقلی هاش این یکی رو راس گفت رستا:خو خفه ولی من مشکی دوس دارم از لباسه بازم متنفرم +باشه حالابیاین بریم خرید لباس بخریم افرا:اره پاشین رفتیمو لباسامونم خریدیم وایی خیلی خوشگل بودن همشون با کفشای همرنگو ماسک های همرنگشون بعد چون رستا دوست نداش موهاشو بیرون بریزه چون معذب میشد یه کلاه کیسم خرید هر وقتم که میرفتیم بیرون یه کلاه مشکی سرش میکردیاموهاشو تو یقش میکرد یام تو کلاه جم میکرد دیگه فقط منتظر بودیم تا لوکیشن وبفرستن
افرا
سکانس اخرم تموم شدخییلی خوب بود بااینکه نقشم کم بود ولی با ادمای جدیدی اشناشدمو حتی دوست شدم تونستم بازیگرموردعلاقمو ببینمو باهاش بازی کنم /چااون وو_خوب بچهها خسته نباشین خیلی خوب بود +خیلی ممنون شماهم خسته نباشید لبخندی بهم زدو گفت _بچه هابیاین میخوام بهتون چیزی بگم منوبازیگرایی که باهاش همکاری داشتیم دورش جم شدیمو گفتیم +بفرمایید_راستش میخواستم به مناسبت پایانه این فیلم یه جشن بالماسکه بگیرم وهمه بازیگرایی که باهام همکاری داشتنو دعوت کنم هرکس که دلش میخواد میتونه بیاد ادرسو برای این سو میفرستم که برای همتون بفرسته _اووووهممون خیلی خرکیف شده بودیم بعد که میخواست بره روبه من گف:عاه ببخشید اسمتون سخت بود یادم نیس +افرا هستم _اها ات را +ن ن اف را_سخته اترا میشه بگم +ااه بله اشکال نداره ،اره ارواح عمم _تو تنها از ایران امدی یا با کسی هستی +ن من با دوستام امدم اینجا _اووکی اگه دوست داری میتونی باخودت بیاریشون +واای مرررسی چشم حتما _خدانگه دار میبینمتون +خدانگه دار بله چشم وووای خودایا چقدخوب شد ....رویا
وای چقد خسته شدم /رستا:ارع منم پارم این دختر کجامونده باز +نمیدونم /افرا:من امدم +بیا نزاشت حرفمون تمومشه امدافرا:چیه میخواستی نیام +اگه میشد اره 😂افرا:مرگ انتر بدبخ لیاقت که نداری +لیاقت چی _اینکه باهام بیای جشن بالماسکه+_واات چه گوهی خوردی+اونو که شما میخورین رستا_زر نزن کوببینم چی می زری رویا:مامان قشنگم خودت فهمیدی چی گفتی رستا:دختر نازم خفه رویا:چشم افرا :وایسین تابگم فیلممون تمومشدو چااون وومیخواد به خاطره این یه جشن بالماسکه بگیره و همه بازیگرارو دعوت کرد که برن منم گف میتونی دوستاتو بیاری رویا:اخ جون مهمونی باکلی ادم معروف رستایی تورو خودا بیا بریم توروخداسازی مخالف نزن بزارخوش باشیم رستا:بش ولی از الان بهتون بگم من لباس اسپرت میخوام بپوشم اونم مشکی شمام حق ندارین لباس باز بپوشین ما ایرانیم شیعه اوکی (اون دوتا اسکو_😐😐)رستا:چیه اونجوری نگام میکنین یکی بزنم چشماتون بپره بیرون افرا:خواسکول جان اونجا همه معروفن اگه تو بااون تیپ بیای که باتیپا پرتت میکنن بیرون میگن داعشی امدی ترورشون کنی +باتمام بی عقلی هاش این یکی رو راس گفت رستا:خو خفه ولی من مشکی دوس دارم از لباسه بازم متنفرم +باشه حالابیاین بریم خرید لباس بخریم افرا:اره پاشین رفتیمو لباسامونم خریدیم وایی خیلی خوشگل بودن همشون با کفشای همرنگو ماسک های همرنگشون بعد چون رستا دوست نداش موهاشو بیرون بریزه چون معذب میشد یه کلاه کیسم خرید هر وقتم که میرفتیم بیرون یه کلاه مشکی سرش میکردیاموهاشو تو یقش میکرد یام تو کلاه جم میکرد دیگه فقط منتظر بودیم تا لوکیشن وبفرستن
۳۳.۰k
۱۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.