🦽بادی در میان شاخ و برگ های درخت توت می پیچد و خنکای نسیم
🦽بادی در میان شاخ و برگهای درخت توت میپیچد و خنکای نسیم آن به صورت صبوره میخورد.
🦽– منو ببخشین. تو حرم خوب باهاتون حرف نزدم. مثلاً اومده بودم، از خودم بگم؛ اما نمیدونم چرا فقط دریوری گفتم.
🦽دختر با دیدن پروانه که از پشت پنجره برای او شکلک درمیآورد، خندهاش میگیرد و چادر گلدار صورتیاش را روی دهان میکشد. مرد رد نگاه او را میگیرد و میبیند زهره، بچه را از جلوی پنجره کنار میکشد. صبوره به ستون ایوان تکیه میدهد و به مرد نگاه میکند؛ به قدِ بلند و هیکل چهارشانهاش. اینبار رسول سرش را پایین میاندازد و نفسش را در سینه حبس میکند. زود وسط ایوان و کنار صبوره مینشیند تا نتواند دوباره براندازش کند. میترسد سرووضعش دختر را بترساند. همسر اولش همیشه میگفت او فقط یک غول عصبانی است.
🦽– دلم میخواد آمنه رو ببینم.
– کنیز شماست.
– اینطور نگین؛ بچهها حساسن.
– دور و بَر من همیشه پُر بچه بوده. خواهر و برادرهای کوچیکم، بعد بچههای برادر شهیدم؛ الآنم سه تا بچه خودم.
#بریده_کتاب
#دخیل_عشق
#مریم_صبوری
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
🦽– منو ببخشین. تو حرم خوب باهاتون حرف نزدم. مثلاً اومده بودم، از خودم بگم؛ اما نمیدونم چرا فقط دریوری گفتم.
🦽دختر با دیدن پروانه که از پشت پنجره برای او شکلک درمیآورد، خندهاش میگیرد و چادر گلدار صورتیاش را روی دهان میکشد. مرد رد نگاه او را میگیرد و میبیند زهره، بچه را از جلوی پنجره کنار میکشد. صبوره به ستون ایوان تکیه میدهد و به مرد نگاه میکند؛ به قدِ بلند و هیکل چهارشانهاش. اینبار رسول سرش را پایین میاندازد و نفسش را در سینه حبس میکند. زود وسط ایوان و کنار صبوره مینشیند تا نتواند دوباره براندازش کند. میترسد سرووضعش دختر را بترساند. همسر اولش همیشه میگفت او فقط یک غول عصبانی است.
🦽– دلم میخواد آمنه رو ببینم.
– کنیز شماست.
– اینطور نگین؛ بچهها حساسن.
– دور و بَر من همیشه پُر بچه بوده. خواهر و برادرهای کوچیکم، بعد بچههای برادر شهیدم؛ الآنم سه تا بچه خودم.
#بریده_کتاب
#دخیل_عشق
#مریم_صبوری
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
۱.۵k
۲۴ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.