صبوره هر روز به حرم میآید اما در کنار مردانی که اشکشان

🦽صبوره هر روز به حرم می‌آید؛ اما در کنار مردانی که اشکشان جاری‌ست، حس دیگری دارد. هل دادن چرخ رضا، قلبش را به تپش انداخته است. مرد هیچ نمی‌گوید و فقط با دست چپش اشک‌هایش را پاک می‌کند.
 
🦽صبوره حس می‌کند چقدر خوشبخت است که می‌تواند دستی شود برای چرخاندن چرخ رضا، پایی شود برای رسیدن او به خواسته‌اش که رضا را از تمام اندوه‌های سال‌های قبل رها می‌کند. دختر انگار بار اولش است که با آن همه احساس، پا به حرم می‌گذارد و هم‌پای آن مردان، در آن طرف دیوار شیشه‌ای ضریح می‌گرید.

🦽همهمه و شلوغی قسمت زنان، صبوره را از دیوار شیشه‌ای جدا می‌کند. دختر مثل همیشه، در گوشه تنهایی خودش در کنج ایوان طلا می‌نشیند، گریه می‌کند و به دستی می‌اندیشد که نمی‌داند عاقبت به ضریح می‌رسد یا نه.

🦽صدا در صدا می‌پیچد؛ اما انگار دختر فقط صدای رضا را می‌شنود که صندلی چرخ دارش را کنار او نگه داشته است و می‌گوید: "دل به من نده، من رفتنی‌ام." سرش را که با عجله بالا می‌گیرد، کسی کنارش نیست. هیچ کس کنارش نیست و او دارد در میان کوچه‌ها با عجله به خانه‌ای می‌رود که مادر را از صبح، در سکوت آن تنها گذاشته و او در آستانه در کوچه، منتظر آمدن دختری از دل شب است.»

#بریده_کتاب
#دخیل_عشق
#مریم_صبوری
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
دیدگاه ها (۱)

🦽صبوره چاره‌ای ندارد یا باید جواب مادر و برادرش را می‌داد، ی...

🦽بادی در میان شاخ و برگ‌های درخت توت می‌پیچد و خنکای نسیم آن...

🦽- همیشه فکر می‌کنم من عاشق‌ترم یا تو؟ معلومه من عاشق‌ترم. م...

🦽کتاب «دخیل عشق» رمانی زیبا و خواندنی از مریم بصیری است که د...

ساعت از نیمه شب گذشته . مایکی به نامه ای که دختر نوشته بود خ...

چپتر ۱ _ دختر یتیمعصر بود. سایه دیوار های بلند و ترک خورده ی...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط