Part two
*Part two*
شرطش مسلما باعث خشنودی من میشد اما خب نمیتونستم دخترم را ببینم شرطش پیچیده بود
ما دونفر عاشقانه همدیگر را میپرستیم یا بهتر بگم او می پرسدید
از ان شب به بعد زندگیم به پوچی کشیده شد دیگر نه معشوقی هست نه دختری فقط باید تا چند هفته پیش او بمانم بدون اینکه دخترکم را ببینم در غیر این صورت مانند بقیه با من رفتار میکند نا سلامتی او مافیاست شکنجه ام می دهد تا بمیرم
میتواند این کار را کند و دیگر من برایش مهم نیستم
دلیل زندگیم با او ان هم به مدت چند هفته این این که باید امادگی سازی کند تا مادر و پدرش بفهمند از هم جدا شده ایم
پدر مادرم چندین ساله پیش مردند و من از سن ۲۰ سالگی گدا بودم تا اینکه یک روز او در خیابان در حالی که از گرسنگی ضعیف شده بودم پیدا کرد و ما عاشق هم شدیم
اما خب مسلما مادر و پدرش از کسی که از خاندانی نبود و پولی نداشت و قبلا گدایی میکرده متنفر بودند به همین خاطر بابد ان ها را اماده کند
تا حداقل بعد طلاق سر من خراب شوند و چرت و پرت بگویند نه او
انها در طی این سالها تلاش های زیادی برای جدایی ما کرده اند تا بعد از جدایی کوک با دختر عمویش لانا ازدواج کند اما او عاشقم بود
مسلما حالا لانا میتونه به راحتی اغواش کنه
به سوی در می روم و ان را باز میکنم و می نشینم:
+میتونم هفته ای یه بار الیزابت(دخترمان) را ببینم؟
و او می خندد به قدری می خندد که اشک در چشمش جمع میشود
اما بعد از ان که قیافه ی غمدیده ی من را می بینید خودش را جمع و جور میکند :
_اوه فکر کردم جوک گفتی...
+اوه....
و به سمت عمارت حرکت میکنیم
ویو(عمارت)
_خیلی خب چند تا قانون جدید داری!
ادامه دارد....
چطوره بلوبری هااااا 🫐
شرطش مسلما باعث خشنودی من میشد اما خب نمیتونستم دخترم را ببینم شرطش پیچیده بود
ما دونفر عاشقانه همدیگر را میپرستیم یا بهتر بگم او می پرسدید
از ان شب به بعد زندگیم به پوچی کشیده شد دیگر نه معشوقی هست نه دختری فقط باید تا چند هفته پیش او بمانم بدون اینکه دخترکم را ببینم در غیر این صورت مانند بقیه با من رفتار میکند نا سلامتی او مافیاست شکنجه ام می دهد تا بمیرم
میتواند این کار را کند و دیگر من برایش مهم نیستم
دلیل زندگیم با او ان هم به مدت چند هفته این این که باید امادگی سازی کند تا مادر و پدرش بفهمند از هم جدا شده ایم
پدر مادرم چندین ساله پیش مردند و من از سن ۲۰ سالگی گدا بودم تا اینکه یک روز او در خیابان در حالی که از گرسنگی ضعیف شده بودم پیدا کرد و ما عاشق هم شدیم
اما خب مسلما مادر و پدرش از کسی که از خاندانی نبود و پولی نداشت و قبلا گدایی میکرده متنفر بودند به همین خاطر بابد ان ها را اماده کند
تا حداقل بعد طلاق سر من خراب شوند و چرت و پرت بگویند نه او
انها در طی این سالها تلاش های زیادی برای جدایی ما کرده اند تا بعد از جدایی کوک با دختر عمویش لانا ازدواج کند اما او عاشقم بود
مسلما حالا لانا میتونه به راحتی اغواش کنه
به سوی در می روم و ان را باز میکنم و می نشینم:
+میتونم هفته ای یه بار الیزابت(دخترمان) را ببینم؟
و او می خندد به قدری می خندد که اشک در چشمش جمع میشود
اما بعد از ان که قیافه ی غمدیده ی من را می بینید خودش را جمع و جور میکند :
_اوه فکر کردم جوک گفتی...
+اوه....
و به سمت عمارت حرکت میکنیم
ویو(عمارت)
_خیلی خب چند تا قانون جدید داری!
ادامه دارد....
چطوره بلوبری هااااا 🫐
- ۴.۵k
- ۰۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط