چرا این عذاب تموم نمیشه...
چرا این عذاب تموم نمیشه...
Part 5
رفتم تو چشمی در نگاه کردم دیدم شیاعو عه درو باز کردم. نزدیک بود لباشو بچشبونه به لبم که خودم کشیدم عقب. منو چسپوند به دیوار
شیاعو: چه دختر هاتی!! یه کاری می کنی که امشب بهم خوش بگذره!!
سریع پرتش کردم اونور از خونه ش زدم بیرون دیدم داره دنبالم میاد هرچی دکمه آسانسور فشار دادم نیومد سریع از پله ها رفتم پایین. داشتم کنار خیابون میدوییم اونم دنبالم میومد گریه ام ریخت . داشتم می دوییدم که یهو خوردم به یکی
آرای: ب.. ببخشید (گریه)
.....: اشکالی نداره
یه مرد قد بلند بود میخواستم از کنارش رد شم که دستم گرفت
......:ببینم حالت خوبه؟؟
دیدم شیاعو داره میاد
ویو آک هی
دیدم داره گریه میکنه فهمیدم حالش خوب نیست. ازش پرسیدم ولی جواب نشنیدم . دیدم دستو پاهاش داره می لرزه . انگاری از اون پسره میترسید . اونجا هیچ کوچه تاریک یا اصلا کوچه نبود برا همین چسپوندمش به دیوار و دستمو گذاشتم رو لباش و لب خودمو رو دستم تا پسره فکر کنه یکی دیگس
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
..
بعد چند مین ولش کردم
آرای:.......
آک هی: ببخشید این کارو کردم!!
آرای: اشکالی نداره....ازت ممنونم
آک هی: چرا از دستش فرار کردی؟
آرای: میشه یه جای دیگه در موردش حرف بزنیم؟
آک هی:....باشه
خیلی نفس نفس می زد بردمش داخل کافه و نشوندمش روی صندلی خودمم رو به روش نشستم
آک هی: اسمت چیه؟
آرای: یون آرای
آک هی: منم آک هی یم
آک هی: چند سالته؟
آرای: ۱۶سالمه
آک هی: خیلی ازم کوچک تری(لبخند)
آرای: مگه چند سالته؟
آک هی: ۲۱
آرای: که اینطور
آک هی: چیزی نمی خوای؟
آرای: نه ممنون
آک هی: خب... واسه چی از دست دوست پسرت فرار میکنی؟
آرای: اون اصلا دوست پسرم نیست ....تو قمار داداشم بهش باخته . داداشم سر من قمار کرده بود و حالا هم اینجام
آک هی: وای!.....تا حالا همچین برادری ندیدم که سر خواهرش قمار کنه
Part 5
رفتم تو چشمی در نگاه کردم دیدم شیاعو عه درو باز کردم. نزدیک بود لباشو بچشبونه به لبم که خودم کشیدم عقب. منو چسپوند به دیوار
شیاعو: چه دختر هاتی!! یه کاری می کنی که امشب بهم خوش بگذره!!
سریع پرتش کردم اونور از خونه ش زدم بیرون دیدم داره دنبالم میاد هرچی دکمه آسانسور فشار دادم نیومد سریع از پله ها رفتم پایین. داشتم کنار خیابون میدوییم اونم دنبالم میومد گریه ام ریخت . داشتم می دوییدم که یهو خوردم به یکی
آرای: ب.. ببخشید (گریه)
.....: اشکالی نداره
یه مرد قد بلند بود میخواستم از کنارش رد شم که دستم گرفت
......:ببینم حالت خوبه؟؟
دیدم شیاعو داره میاد
ویو آک هی
دیدم داره گریه میکنه فهمیدم حالش خوب نیست. ازش پرسیدم ولی جواب نشنیدم . دیدم دستو پاهاش داره می لرزه . انگاری از اون پسره میترسید . اونجا هیچ کوچه تاریک یا اصلا کوچه نبود برا همین چسپوندمش به دیوار و دستمو گذاشتم رو لباش و لب خودمو رو دستم تا پسره فکر کنه یکی دیگس
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
..
بعد چند مین ولش کردم
آرای:.......
آک هی: ببخشید این کارو کردم!!
آرای: اشکالی نداره....ازت ممنونم
آک هی: چرا از دستش فرار کردی؟
آرای: میشه یه جای دیگه در موردش حرف بزنیم؟
آک هی:....باشه
خیلی نفس نفس می زد بردمش داخل کافه و نشوندمش روی صندلی خودمم رو به روش نشستم
آک هی: اسمت چیه؟
آرای: یون آرای
آک هی: منم آک هی یم
آک هی: چند سالته؟
آرای: ۱۶سالمه
آک هی: خیلی ازم کوچک تری(لبخند)
آرای: مگه چند سالته؟
آک هی: ۲۱
آرای: که اینطور
آک هی: چیزی نمی خوای؟
آرای: نه ممنون
آک هی: خب... واسه چی از دست دوست پسرت فرار میکنی؟
آرای: اون اصلا دوست پسرم نیست ....تو قمار داداشم بهش باخته . داداشم سر من قمار کرده بود و حالا هم اینجام
آک هی: وای!.....تا حالا همچین برادری ندیدم که سر خواهرش قمار کنه
۳.۴k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.