رمان
#رمان
#چشمان_سیاه
#BTS
#part:۲
جیمین:آیییی چقدر چسبید
یونجون:اره...بقیه چرا نیومدن؟چرا فقط تو و شوگا؟
جیمین:این آقا رو به زور با خودم اوردم...بقیه دارن رو اهنگ کار میکنن
یونجون:اینکه شوگا عجیبه!اون رو آهنگا خیلی حساسه
شوگا:همینطوره!ولی موجودی به اسم جیمین منو داشت میکشت!میدونی عاشق اینه که باهات وقت بگذرونه
یونجون:اره دیگه دوست فسقلی خودمه
و دستمو بردم تو موهاش و بهم ریختمشون
جیمین:هی من بچه نیستم اینکار رو نکن
شوگا:تو خیابونیم!کسی عکس نگیره شایعه نشه علکی بهتره بریم!
یونجون:بله درسته حق با شوگا است شوگا تو واقعا فرد عاقلی هستی!
جیمین:هووی مسخره نکن بیا بریم...چطور حرف میزنه
یونجون:بریم
...............
سویون:نمیخوای تشریف ببری خونت؟
بلا:آه سویون شکمم
سویون:خسته نباشی بس که خوردی دختر چخبرته
بلا:سویون احساس میکنم میخوام منفجر بشم
سویون:خواهشا برو خونت منفجر شو...برات اسنپ میگیرم
بلا:نه بابا نمیخواد پس موتورمو کی میاره؟
سویون:پس بلند شو برو
بلا:انگار براش بار اضافه م باشه رفتم
سویون:به سلامت
بلا:خیلی خوردم احساس میکنم میخوام منفجر بشم...رفتم سوار موتور شدم و حرکت کردم سمت خونه...بعد ۲۰ دقیقه رسیدم
وقتی رسیدم یونجون هم باهام رسید ...دوستاش هم باهاش بودن
بلا:یونجون؟
یونجون:عه بلا؟اومدی!؟مگه کجا بودی؟
بلا:نه بابا باید بهت جواب پس بدم؟ببینم اونا دوستاتن؟چرا پشتتن؟
یونجون:آه اره...اینهاشون
بلا:سلاااام
جیمین و شوگا:سلام
بلا:میاید داخل؟یکم باهم بشینیم؟
شوگا:نه باید بریم همینطوریش دیر کردیم
بلا:برسونمتون؟با موتور؟
شوگانه مرسی
بلا:یااااا شوگا همه جواب هات نه هستن
جیمین:وای اره...(خنده)
بلا:شوخی کردم...اوکی پس بعدا میبینمتون
جیمین:تو همین نزدیکیا میام که چالش ظبط کنیم اوکی؟
بلا:اووو اره خیلی وقته چالش نرفتیم!
جیمین:بای
بلا:بای
اونا رفتن منو و یونجون هم رفتیم داخل خونه
بلا:واقعا که توهم شدی برادر؟میدونی شام نخورده بودم؟
یونجون:منکه میدم الان خوردی!حتی داری منفجر هم میشی!تو به خودت میرسی واسه همین نگران نیستم
بلا:بگیرم بزنمت
یونجون:بجاش برو بخواب
بلا:گگگگگ...من فردا شب ساعت ۷ کار دارم میرم جایی ممکنه یکم دیر کنم
یونجون:ولی بچه ها کنسرت دارن...نمیای؟
بلا:اوه....اینبار رو نمیتونم بیام
یونجون:کارت چیه؟
بلا:شب بخیر
درحالیکه میرفتم اتاقم داد میزد
یونجون:کجااااا؟
بلا:در اتاقمو باز کردم و رفتن داخل و قبل از اینکه در اتاق رو ببندم از لایه در گفتم:شبت بخیر یونجوناااااا
یونجون:وایییی قصد داری حرصمو دربیاری؟
بلا:در رو بستم....اینطور حرصشو درمیارم....لباسامو عوض کردم و رفتم رو تختم و دراز کشیدم
یکم با گوشیم ور رفتم و بعد خوابیدم....
#چشمان_سیاه
#BTS
#part:۲
جیمین:آیییی چقدر چسبید
یونجون:اره...بقیه چرا نیومدن؟چرا فقط تو و شوگا؟
جیمین:این آقا رو به زور با خودم اوردم...بقیه دارن رو اهنگ کار میکنن
یونجون:اینکه شوگا عجیبه!اون رو آهنگا خیلی حساسه
شوگا:همینطوره!ولی موجودی به اسم جیمین منو داشت میکشت!میدونی عاشق اینه که باهات وقت بگذرونه
یونجون:اره دیگه دوست فسقلی خودمه
و دستمو بردم تو موهاش و بهم ریختمشون
جیمین:هی من بچه نیستم اینکار رو نکن
شوگا:تو خیابونیم!کسی عکس نگیره شایعه نشه علکی بهتره بریم!
یونجون:بله درسته حق با شوگا است شوگا تو واقعا فرد عاقلی هستی!
جیمین:هووی مسخره نکن بیا بریم...چطور حرف میزنه
یونجون:بریم
...............
سویون:نمیخوای تشریف ببری خونت؟
بلا:آه سویون شکمم
سویون:خسته نباشی بس که خوردی دختر چخبرته
بلا:سویون احساس میکنم میخوام منفجر بشم
سویون:خواهشا برو خونت منفجر شو...برات اسنپ میگیرم
بلا:نه بابا نمیخواد پس موتورمو کی میاره؟
سویون:پس بلند شو برو
بلا:انگار براش بار اضافه م باشه رفتم
سویون:به سلامت
بلا:خیلی خوردم احساس میکنم میخوام منفجر بشم...رفتم سوار موتور شدم و حرکت کردم سمت خونه...بعد ۲۰ دقیقه رسیدم
وقتی رسیدم یونجون هم باهام رسید ...دوستاش هم باهاش بودن
بلا:یونجون؟
یونجون:عه بلا؟اومدی!؟مگه کجا بودی؟
بلا:نه بابا باید بهت جواب پس بدم؟ببینم اونا دوستاتن؟چرا پشتتن؟
یونجون:آه اره...اینهاشون
بلا:سلاااام
جیمین و شوگا:سلام
بلا:میاید داخل؟یکم باهم بشینیم؟
شوگا:نه باید بریم همینطوریش دیر کردیم
بلا:برسونمتون؟با موتور؟
شوگانه مرسی
بلا:یااااا شوگا همه جواب هات نه هستن
جیمین:وای اره...(خنده)
بلا:شوخی کردم...اوکی پس بعدا میبینمتون
جیمین:تو همین نزدیکیا میام که چالش ظبط کنیم اوکی؟
بلا:اووو اره خیلی وقته چالش نرفتیم!
جیمین:بای
بلا:بای
اونا رفتن منو و یونجون هم رفتیم داخل خونه
بلا:واقعا که توهم شدی برادر؟میدونی شام نخورده بودم؟
یونجون:منکه میدم الان خوردی!حتی داری منفجر هم میشی!تو به خودت میرسی واسه همین نگران نیستم
بلا:بگیرم بزنمت
یونجون:بجاش برو بخواب
بلا:گگگگگ...من فردا شب ساعت ۷ کار دارم میرم جایی ممکنه یکم دیر کنم
یونجون:ولی بچه ها کنسرت دارن...نمیای؟
بلا:اوه....اینبار رو نمیتونم بیام
یونجون:کارت چیه؟
بلا:شب بخیر
درحالیکه میرفتم اتاقم داد میزد
یونجون:کجااااا؟
بلا:در اتاقمو باز کردم و رفتن داخل و قبل از اینکه در اتاق رو ببندم از لایه در گفتم:شبت بخیر یونجوناااااا
یونجون:وایییی قصد داری حرصمو دربیاری؟
بلا:در رو بستم....اینطور حرصشو درمیارم....لباسامو عوض کردم و رفتم رو تختم و دراز کشیدم
یکم با گوشیم ور رفتم و بعد خوابیدم....
۴.۷k
۲۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.