رمان
#رمان
#چشمان_سیاه
#BTS
#part:۱
یونجون:بلا،من دارم میرم....مراقب خودت باش
بلا:باشه...بای یونجوناااا....
یونجون:بای
بلا:یونجون رفت....خب من سریع آماده بشم برم همینطوریش دیرم شده....سریع لباس پوشیدم،سوار موتور شدم و رفتم مخفیگاه...بعد از چند دقیقه رسیدم و وارد شدم
سویون:فکر نمیکنی دیر کردی؟
بلا:اره میدونم ولی چیکار کنم؟یونجون تازه رفت
سویون:اشکال نداره....بیا داریم نقشه میکشیم
بلا:ببین سویون....این نقشه چیه میکشی من از هیچیش اطلاع ندارم؟چرا دربارش بهم چیزی نمیگی؟
سویون:هروقت لازم شد خودم بهت میگم
بلا:این چند هفته اس منو با این حرفا پیش میبری ناسلامتی تک تیراندازم....باید از همه چی باخبر باشم
سویون:بهت گفت بعدا بهت میگم...اینقدر نق نزن
سویون:منکه اول و آخر میفهمم
سویون:خب این انگار رفته رو حالت لجبازی بیخیالش بیاید ادامه بدیم
بلا:هی منم هستما
سویون:خب بعد از اینکه رسیدیم مقصدمون...اولین کاری که میکنید این شخص رو میگیرید اوکی؟توجه داشته باشید!فقط و فقط این...باید طوری بگیریدش که نبودش حس نشه...فهمیدید؟
همه:بله
بلا:اونوقت من چیکار کنم؟
سویون:تو باید نظارت داشته باشی کارشون رو بدن هیچ خطایی انجام بدن
بلا:اوکی...کی شروع میکنیم؟
سویون:فردا
بلا:عجب عجله ای داریااااا...کنجکاوم بدونم چی اینقدر سویون رو عصبی کرده...طوریکه داری پیش میری انگار میخوای انتقام بگیری تا گروگان
سویون:کمتر حرف بزن و نتیجه گیری نکن...حالا هم برو لباس و وسایل رو برا فردا آماده کن
بلا:به ادمات بگو چرا به من میگی؟
سویون:بلااا!
بلا:باشه بابا
این معلوم نیست چی تو سرشه....ولی عجیبه برا اولین بار درباره نقشه اش چیزی بهم نمیگه...عادتا اول از همه به من میگفت...الان همه میدونن من خبر ندارم....رفتم وسایل و لباسا رو برا فردا آماده کردم....یک سر به اتاق سویون زدم،یک نامه روی میزش بود...کنجکاویم گل کرد بزار ببینم چی نوشته...تا اومدم بازش کنم سویون اومد داخل....
سویون:داری چیکار میکنی؟....
بلا:دزدی!میخوام چیکار کنم خو...تازه وارد اتاقت شدم
سویون:چیزی میخوای؟
بلا:اره...خیلی گرسنمه....هنوز شام نخوردم...اون یونجون خر هم با دوستاش رفته بیرون
سویون:خب پس بزار شام سفارش بدم...چی میخوای؟
بلا:مرغ سوخاری و نوشابه!
سویون:اوکی بزار سفارش بدم
بلا:عجیب میزنی سویون...از وقتی این نقشه رو شروع کردی یک فاز عجیب برداشتیاااا
سویون:منکه به عجیبی تو نمیرسم....اینقدر با تو معاشرت داشتم که دارم شبیهت میشم
#چشمان_سیاه
#BTS
#part:۱
یونجون:بلا،من دارم میرم....مراقب خودت باش
بلا:باشه...بای یونجوناااا....
یونجون:بای
بلا:یونجون رفت....خب من سریع آماده بشم برم همینطوریش دیرم شده....سریع لباس پوشیدم،سوار موتور شدم و رفتم مخفیگاه...بعد از چند دقیقه رسیدم و وارد شدم
سویون:فکر نمیکنی دیر کردی؟
بلا:اره میدونم ولی چیکار کنم؟یونجون تازه رفت
سویون:اشکال نداره....بیا داریم نقشه میکشیم
بلا:ببین سویون....این نقشه چیه میکشی من از هیچیش اطلاع ندارم؟چرا دربارش بهم چیزی نمیگی؟
سویون:هروقت لازم شد خودم بهت میگم
بلا:این چند هفته اس منو با این حرفا پیش میبری ناسلامتی تک تیراندازم....باید از همه چی باخبر باشم
سویون:بهت گفت بعدا بهت میگم...اینقدر نق نزن
سویون:منکه اول و آخر میفهمم
سویون:خب این انگار رفته رو حالت لجبازی بیخیالش بیاید ادامه بدیم
بلا:هی منم هستما
سویون:خب بعد از اینکه رسیدیم مقصدمون...اولین کاری که میکنید این شخص رو میگیرید اوکی؟توجه داشته باشید!فقط و فقط این...باید طوری بگیریدش که نبودش حس نشه...فهمیدید؟
همه:بله
بلا:اونوقت من چیکار کنم؟
سویون:تو باید نظارت داشته باشی کارشون رو بدن هیچ خطایی انجام بدن
بلا:اوکی...کی شروع میکنیم؟
سویون:فردا
بلا:عجب عجله ای داریااااا...کنجکاوم بدونم چی اینقدر سویون رو عصبی کرده...طوریکه داری پیش میری انگار میخوای انتقام بگیری تا گروگان
سویون:کمتر حرف بزن و نتیجه گیری نکن...حالا هم برو لباس و وسایل رو برا فردا آماده کن
بلا:به ادمات بگو چرا به من میگی؟
سویون:بلااا!
بلا:باشه بابا
این معلوم نیست چی تو سرشه....ولی عجیبه برا اولین بار درباره نقشه اش چیزی بهم نمیگه...عادتا اول از همه به من میگفت...الان همه میدونن من خبر ندارم....رفتم وسایل و لباسا رو برا فردا آماده کردم....یک سر به اتاق سویون زدم،یک نامه روی میزش بود...کنجکاویم گل کرد بزار ببینم چی نوشته...تا اومدم بازش کنم سویون اومد داخل....
سویون:داری چیکار میکنی؟....
بلا:دزدی!میخوام چیکار کنم خو...تازه وارد اتاقت شدم
سویون:چیزی میخوای؟
بلا:اره...خیلی گرسنمه....هنوز شام نخوردم...اون یونجون خر هم با دوستاش رفته بیرون
سویون:خب پس بزار شام سفارش بدم...چی میخوای؟
بلا:مرغ سوخاری و نوشابه!
سویون:اوکی بزار سفارش بدم
بلا:عجیب میزنی سویون...از وقتی این نقشه رو شروع کردی یک فاز عجیب برداشتیاااا
سویون:منکه به عجیبی تو نمیرسم....اینقدر با تو معاشرت داشتم که دارم شبیهت میشم
۵.۴k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.