𝐩𝐚𝐫𝐭𝟏𝟎
𝐩𝐚𝐫𝐭𝟏𝟎
این داستان، بخشش لازم نیست، اعدامش کنید! 😹🐈
دورمون بیشتر دانش آموزا و معلما جمع شده بودن و چند نفر جلوی من رو گرفته بودن و چندین نفر هم جلو ایلیا و دوستاش رو گرفته بودن
مدیر گوشیش رو قطع کرد و روبه ما شد و گفت
-ایلیا بیا دفتر.. تو هم همینطور ساهارا و با شما هم هستم
به دوستای ایلیا اشاره کرد
و بعدم راه افتاد و ایلیا محکم دستش رو از بچها کشید بیرون و با بقیه پسرا راه افتاد
بچها هم دست من رو ول کردن و منم سمت دفتر راه افتادم
لیلیام یکم از ضد عفونی کننده رو به زخم روی صورتم زد و گفت:اَههه دختر، باید میزدی فک اون پسره رو میاوردی پایین
گفتم:مشکلی با اخراج شدنم نداری؟
لیلیا:چرا دارم
+خب دیگه
لیلیا:بیا تموم شد
آینه رو برداشتم و صورتم رو دیدم که حسابی زخمی شده
یه نفس عمیق کشیدم
لیلیا همینطور که وسایل کمک های اولیه رو داخل جعبش میذاشت گفت
-جاییت درد نمیکنه؟
دست گذاشتم رو پهلوم و احساس کردم چاقو بم زدن!
+چرا پهلوم..
لیلیا:بذار ببینم
هودیم رو برد بالا
لیلیا:هییییییی! چقدر کبود شده
یه نگاه انداختم و سریع به حالت قبلم برگشتم چون درد داشت
و یه کبودی یه وجبی رو پهلومههه
لیلیا:حتما باید بری دکتر! به خونواده اون یارو هم میگم پولشو بدن!
این عجب دختریه ها
+نه نمیخواد لیلیا، بعدش حصله تعنه های ایلیا رو ندارم
لیلیا:پس پولشو ع کجا میاری؟؟
+اوف میرم دارو خونه می..
لیلیا:نه حتما باید بری دکتر، ع کجا معلوم خونریزی داخلی نیست؟
+چمیدونم اگه خونریزی داخلی بود که الان افتاده بودم مرده بودم!
لیلیا:راست میگیا، ولی به محض اتمینان برو
وایی خدا حالا چه گیری داده
+باااشه
جعبه هارو گذاشت توی کیف و گفت
-بریم والیبال؟
بدو بدو رفت سمت توپ و اوردش
+ببینم، نمیبینی مجروعم؟
لیلیا:خب حالا، من رفتم
اول پنجه زد و بعدم رفت پیش چند تا از بچها
اووووف! نمیفهمم چرا ولی این داره سربهسرم میذاره؟
من عاشق والیبالم. ولی.. اییییییییش گند بزنن توش
بلند شدم و رفتم سمت لیلیا و گفتم:اومدم!
شروع کردیم به بازی کرن و اون پنجه میزد و بعد من ساعد و اون اسپک و من باز ساعد و..
داشتیم حال میکردیم که دبیر ورزش اومد
گفت که لیلیا باید بره.. و منم بعدش دیگه دلم نخواست بازی کنم
_ _ _
ساعت پنج شد
وارد بار شدم و ی نفر رو دیدم و سمتش رفتم
این داستان، بخشش لازم نیست، اعدامش کنید! 😹🐈
دورمون بیشتر دانش آموزا و معلما جمع شده بودن و چند نفر جلوی من رو گرفته بودن و چندین نفر هم جلو ایلیا و دوستاش رو گرفته بودن
مدیر گوشیش رو قطع کرد و روبه ما شد و گفت
-ایلیا بیا دفتر.. تو هم همینطور ساهارا و با شما هم هستم
به دوستای ایلیا اشاره کرد
و بعدم راه افتاد و ایلیا محکم دستش رو از بچها کشید بیرون و با بقیه پسرا راه افتاد
بچها هم دست من رو ول کردن و منم سمت دفتر راه افتادم
لیلیام یکم از ضد عفونی کننده رو به زخم روی صورتم زد و گفت:اَههه دختر، باید میزدی فک اون پسره رو میاوردی پایین
گفتم:مشکلی با اخراج شدنم نداری؟
لیلیا:چرا دارم
+خب دیگه
لیلیا:بیا تموم شد
آینه رو برداشتم و صورتم رو دیدم که حسابی زخمی شده
یه نفس عمیق کشیدم
لیلیا همینطور که وسایل کمک های اولیه رو داخل جعبش میذاشت گفت
-جاییت درد نمیکنه؟
دست گذاشتم رو پهلوم و احساس کردم چاقو بم زدن!
+چرا پهلوم..
لیلیا:بذار ببینم
هودیم رو برد بالا
لیلیا:هییییییی! چقدر کبود شده
یه نگاه انداختم و سریع به حالت قبلم برگشتم چون درد داشت
و یه کبودی یه وجبی رو پهلومههه
لیلیا:حتما باید بری دکتر! به خونواده اون یارو هم میگم پولشو بدن!
این عجب دختریه ها
+نه نمیخواد لیلیا، بعدش حصله تعنه های ایلیا رو ندارم
لیلیا:پس پولشو ع کجا میاری؟؟
+اوف میرم دارو خونه می..
لیلیا:نه حتما باید بری دکتر، ع کجا معلوم خونریزی داخلی نیست؟
+چمیدونم اگه خونریزی داخلی بود که الان افتاده بودم مرده بودم!
لیلیا:راست میگیا، ولی به محض اتمینان برو
وایی خدا حالا چه گیری داده
+باااشه
جعبه هارو گذاشت توی کیف و گفت
-بریم والیبال؟
بدو بدو رفت سمت توپ و اوردش
+ببینم، نمیبینی مجروعم؟
لیلیا:خب حالا، من رفتم
اول پنجه زد و بعدم رفت پیش چند تا از بچها
اووووف! نمیفهمم چرا ولی این داره سربهسرم میذاره؟
من عاشق والیبالم. ولی.. اییییییییش گند بزنن توش
بلند شدم و رفتم سمت لیلیا و گفتم:اومدم!
شروع کردیم به بازی کرن و اون پنجه میزد و بعد من ساعد و اون اسپک و من باز ساعد و..
داشتیم حال میکردیم که دبیر ورزش اومد
گفت که لیلیا باید بره.. و منم بعدش دیگه دلم نخواست بازی کنم
_ _ _
ساعت پنج شد
وارد بار شدم و ی نفر رو دیدم و سمتش رفتم
۱.۸k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.