شب، آرام بر پنجره میبارد و من در سکوت، به رفتنِ بیصدا خو میکنم.تمام کلمات، پیش از رسیدن به لب، در گلویم میمیرند.انگار که جهان، سالهاست نام مرا از یاد برده است.