مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

در کوچههای مهگرفتهی خاطراتم سرگردانمجایی که هر انتخاب

در کوچه‌های مه‌گرفته‌ی خاطراتم سرگردانم،جایی که هر انتخاب، به بن‌بست تاریکی می‌رسد.
رنج‌ها، چون سیلابی بی‌پایان، خواستند مرا در گل فرو برند، اما هر بار، نیلوفری زخمی از آب سر برآوردم.
و هنوز، در انتظار دستی‌ام که از ژرفای این تاریکی، رهایم کند.
دیدگاه ها (۰)

شب، آرام بر پنجره می‌بارد و من در سکوت، به رفتنِ بی‌صدا خو م...

هر صبح که بیدار می‌شوم، تکه‌ای دیگر از روحم را خاک می‌کنم.کا...

در سرزمینی که بادها همیشه بوی شکوفه‌های خونین می‌دادند، عاشق...

پنجره را گشودم،خیابان چون رود بی‌قراری، رهگذران را با خود می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط