من عاشق یک مافیا شدم
#من_عاشق_یک_مافیا_شدم
#part_4۳
ویو ا/ت
صبح چشمامو باز کردم یه دختر کنارم بود
ها_یون:سلام ا/ت خوبی
ا/ت:سلام ممنون تو کی هستی
ها_یون: من یکی از دوستات هستم(به خاطر اینکه بهم اعتماد کنه مجبور بودم بهش دروغ بگم)
ا/ت:...عذر میخوام که نشناختمت نمیدونم چرا از وقتی بیدار شدم چیزی یادم نمیاد .من چرا اینجام؟
ها_یون:بخاطر تصادفی که کردی نگران نباش به مرور زمان همه چی یادت میاد
ا/ت:من تصادف کردم؟
ها_یون:چيز خاصی نیست الان حالت خیلی بهتره میتونیم بریم خونه ی من
ویو ا/ت
چهره این دختر برام اشناس ولی یادم نمیاد که کیه خدایا یعنی چه اتفاقی برای من افتاده چرا چیزی یادم نمیاد
ها_یون:ا/ت اینجا دیگه خونه منو و توئه
ا/ت:خیلی هم عالیه
ویو تهیونگ
صبح من زودتر بلند شدم و دوباره سعی کردم که از طریق گوشی ا/ت ببینم که کجاست و آدرس رو پیدا کردم ولی به جونگکوک چیزی نگفتم به اون آدرس رفتم به یه خونه رسیدم و در زدم که ا/ت درو باز کرد
تهیونگ:سلام ا/ت خوبی اينجا چیکار میکنی باید بریم پیش جونگکوک
ا/ت:سلام ببخشید شما کی باشی؟
تهیونگ:یااااااا حالا دیگه منو نمیشناسی؟
ویو ها_یون
دیدم که ا/ت جلوی در داره با کسی صحبت میکنه که من رفتم سمت در
ها_یون:سلام
تهیونگ:سلام ببخشید ا/ت چش شدع چرا منو نمیشناسه؟
ها_یون:خب داستانش طولانیه شما بفرمایید داخل تا براتون توضیح بدم
تهیونگ:باش
رفتم داخل و روی مبل نشستم و منتظر شدم تا بیاد همه چيز رو بگه
ها_یون:چيزی میل دارین
تهیونگ:نه فقط توضیح بده که چه بلایی سر ا/ت اومده
ها_یون:من ا/ت رو به آدرسی که کای گفت بردم چون کای خیلی منو اذیت میکرد بخاطر همین ناچار شدم تا باهاش همکاری کنم البته الان خیلی پشیمونم و ازتون میخوام منو ببخشید باور کنید من فقط یه وسیله بودم اگر من این کار رو نمیکردم کای خودش این کارو انجام میداد
تهیونگ:خب بقیش؟؟
کای با ماشین به ا/ت میزنه و میره من اونجا بودم دیدم که بیهوش شده منم سوار ماشینم کردم و بردمش بیمارستان دکترش گفت که بخاطر اون تصادف حافظه اش رو از دست داده
تهیونگ:یعنی جونگکوک هم فراموش کرده؟
ها_یون:جونگکوک کیه؟
تهیونگ:هیچی ول کن حالا باید چه کار کنیم؟
ها_یون:دکترش گفت باید خاطرات خوبش رو بهش یادآوری کنید یا کنار نزدیکانش باشه و باهاشون بیشتر وقت بگذرونه تا حافظه ش برگرده
تهیونگ:من ا/ت رو میبرم
ها_یون:فقط زیاد بهش فشار نیارید که همه چیز رو یهو به یاد بیاره به مرور همه چیز درست میشه
تهیونگ:اوکی من حواسم بهش هست فعلا
#part_4۳
ویو ا/ت
صبح چشمامو باز کردم یه دختر کنارم بود
ها_یون:سلام ا/ت خوبی
ا/ت:سلام ممنون تو کی هستی
ها_یون: من یکی از دوستات هستم(به خاطر اینکه بهم اعتماد کنه مجبور بودم بهش دروغ بگم)
ا/ت:...عذر میخوام که نشناختمت نمیدونم چرا از وقتی بیدار شدم چیزی یادم نمیاد .من چرا اینجام؟
ها_یون:بخاطر تصادفی که کردی نگران نباش به مرور زمان همه چی یادت میاد
ا/ت:من تصادف کردم؟
ها_یون:چيز خاصی نیست الان حالت خیلی بهتره میتونیم بریم خونه ی من
ویو ا/ت
چهره این دختر برام اشناس ولی یادم نمیاد که کیه خدایا یعنی چه اتفاقی برای من افتاده چرا چیزی یادم نمیاد
ها_یون:ا/ت اینجا دیگه خونه منو و توئه
ا/ت:خیلی هم عالیه
ویو تهیونگ
صبح من زودتر بلند شدم و دوباره سعی کردم که از طریق گوشی ا/ت ببینم که کجاست و آدرس رو پیدا کردم ولی به جونگکوک چیزی نگفتم به اون آدرس رفتم به یه خونه رسیدم و در زدم که ا/ت درو باز کرد
تهیونگ:سلام ا/ت خوبی اينجا چیکار میکنی باید بریم پیش جونگکوک
ا/ت:سلام ببخشید شما کی باشی؟
تهیونگ:یااااااا حالا دیگه منو نمیشناسی؟
ویو ها_یون
دیدم که ا/ت جلوی در داره با کسی صحبت میکنه که من رفتم سمت در
ها_یون:سلام
تهیونگ:سلام ببخشید ا/ت چش شدع چرا منو نمیشناسه؟
ها_یون:خب داستانش طولانیه شما بفرمایید داخل تا براتون توضیح بدم
تهیونگ:باش
رفتم داخل و روی مبل نشستم و منتظر شدم تا بیاد همه چيز رو بگه
ها_یون:چيزی میل دارین
تهیونگ:نه فقط توضیح بده که چه بلایی سر ا/ت اومده
ها_یون:من ا/ت رو به آدرسی که کای گفت بردم چون کای خیلی منو اذیت میکرد بخاطر همین ناچار شدم تا باهاش همکاری کنم البته الان خیلی پشیمونم و ازتون میخوام منو ببخشید باور کنید من فقط یه وسیله بودم اگر من این کار رو نمیکردم کای خودش این کارو انجام میداد
تهیونگ:خب بقیش؟؟
کای با ماشین به ا/ت میزنه و میره من اونجا بودم دیدم که بیهوش شده منم سوار ماشینم کردم و بردمش بیمارستان دکترش گفت که بخاطر اون تصادف حافظه اش رو از دست داده
تهیونگ:یعنی جونگکوک هم فراموش کرده؟
ها_یون:جونگکوک کیه؟
تهیونگ:هیچی ول کن حالا باید چه کار کنیم؟
ها_یون:دکترش گفت باید خاطرات خوبش رو بهش یادآوری کنید یا کنار نزدیکانش باشه و باهاشون بیشتر وقت بگذرونه تا حافظه ش برگرده
تهیونگ:من ا/ت رو میبرم
ها_یون:فقط زیاد بهش فشار نیارید که همه چیز رو یهو به یاد بیاره به مرور همه چیز درست میشه
تهیونگ:اوکی من حواسم بهش هست فعلا
۱۸.۸k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.