من عاشق یک مافیا شدم
#من_عاشق_یک_مافیا_شدم
#part_4۲
ویو جونگکوک
زمین خونی شده روی زمین نشستم و مشتم رو محکم کوبیدم به زمین نباید میزاشتم تنها بره(با افسوس و عصبانیت)
قبل از اومدن جونگکوک
ویو ها_یون
دیدم که ا/ت رو زمین افتاده و کلی خون ازش رفته
رفتم سمتش خیلی نگران شدم با خودم گفتم که چرا من با کای همکاری کردم
مکالمه کای و ها_یون قبل از تصادف
کای:ها_یون اگه بتونی ا/ت رو به این آدرس بیاری دیگه کاری باهات ندارم
ها_یون:دیگه بیخیال من میشی؟فقط اون دختره گناه داره نکشش
کای:اره...به تو ربطی نداره که باهاش چه کار میکنم تو فقط کارت رو انجام بده
ها_یون:باش
به خاطر کاری که باهاش کردم عذاب وجدان گرفتم آخه این دختره چه گناهی داشت سریع سوار ماشینم کردم و به بیمارستان بردمش
ویو تهیونگ
جونگکوک همه جا رو دنبال ا/ت گشت اما نه مرده و نه زنده پیداش نکرد انگار که کلاً از زمین ناپديد شد
تهیونگ:جونگکوک برای امروز کافيه بیا برگردیم
جونگکوک: ولم کن تهیونگ تو میخوای بری برو من نمیام
تهیونگ: جونگکوک این کارو با خودت نکن بیا بریم
جونگکوک:گفتم که میخوای بری برو(داد)
ویو جونگکوک
تهیونگ منو بزور سوار ماشین کرد و برد عمارت چند روزی میشه که ا/ت کنارم نیست کلاً اخلاقم عوض شده عصبی شدم هر چیزی که جلوم باشه رو میشکنم اصلا رفتارام دست خودم نیست
ویو تهیونگ
چند روزی هست که ا/ت پیش جونگکوک نیست و من خیلی نگران جونگکوک هستم آخه از وقتی که ا/ت نیست جونگکوک روانی شده
ویو ها_یون
ا/ت رو بردم بیمارستان الان حالش بهتر شده ولی به خاطر ضربه ای که به سرش خورده حافظه ش رو از دست داده و چيز زیادی یادش نمیاد دکتر گفت که با یاد اوری خاطرات خوبش حالش بهتر میشه و امکان داره حافظه ش برگرده
#part_4۲
ویو جونگکوک
زمین خونی شده روی زمین نشستم و مشتم رو محکم کوبیدم به زمین نباید میزاشتم تنها بره(با افسوس و عصبانیت)
قبل از اومدن جونگکوک
ویو ها_یون
دیدم که ا/ت رو زمین افتاده و کلی خون ازش رفته
رفتم سمتش خیلی نگران شدم با خودم گفتم که چرا من با کای همکاری کردم
مکالمه کای و ها_یون قبل از تصادف
کای:ها_یون اگه بتونی ا/ت رو به این آدرس بیاری دیگه کاری باهات ندارم
ها_یون:دیگه بیخیال من میشی؟فقط اون دختره گناه داره نکشش
کای:اره...به تو ربطی نداره که باهاش چه کار میکنم تو فقط کارت رو انجام بده
ها_یون:باش
به خاطر کاری که باهاش کردم عذاب وجدان گرفتم آخه این دختره چه گناهی داشت سریع سوار ماشینم کردم و به بیمارستان بردمش
ویو تهیونگ
جونگکوک همه جا رو دنبال ا/ت گشت اما نه مرده و نه زنده پیداش نکرد انگار که کلاً از زمین ناپديد شد
تهیونگ:جونگکوک برای امروز کافيه بیا برگردیم
جونگکوک: ولم کن تهیونگ تو میخوای بری برو من نمیام
تهیونگ: جونگکوک این کارو با خودت نکن بیا بریم
جونگکوک:گفتم که میخوای بری برو(داد)
ویو جونگکوک
تهیونگ منو بزور سوار ماشین کرد و برد عمارت چند روزی میشه که ا/ت کنارم نیست کلاً اخلاقم عوض شده عصبی شدم هر چیزی که جلوم باشه رو میشکنم اصلا رفتارام دست خودم نیست
ویو تهیونگ
چند روزی هست که ا/ت پیش جونگکوک نیست و من خیلی نگران جونگکوک هستم آخه از وقتی که ا/ت نیست جونگکوک روانی شده
ویو ها_یون
ا/ت رو بردم بیمارستان الان حالش بهتر شده ولی به خاطر ضربه ای که به سرش خورده حافظه ش رو از دست داده و چيز زیادی یادش نمیاد دکتر گفت که با یاد اوری خاطرات خوبش حالش بهتر میشه و امکان داره حافظه ش برگرده
۱۵.۵k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.