اسمش بریت ماری بود شخصیت اول داستان فردریک بکمن اینکه ا

اسمش بریت ماری بود. شخصیت اول داستان فردریک بکمن. اینکه ادبیات و طرز نوشتن بکمن برام جذاب بود یکطرف. اما اینکه چه چیزی در شخصیت بریت(فقط خواهرش اینگرید که توی تصادف مرده بود حق داشت بریت صداش کنه) منو اینطور مجذوب کرده که محو خوندن کتاب بشم برام عجیب بود.
هرچقدر دنبال نقاط مشترک خودم باهاش میگشتم بیشتر گیج میشدم.من چه نقطه مشترکی با زنی 63 ساله که تمام عمرش فقط خانه داری کرده بود میتونستم داشته باشم؟
شاید فقط تنهایی مفرط...
شایدم تلاش بیهوده برای خوب بودنی که اصلا هم خوب به نظر نمیرسید...
شاید پایبند بودن به خط قرمزهای مسخره ای که خودم برای خودم ایجاد کرده بودم...
شاید بریت(ببخشید بریت ماری) اومده بود تا توی تلخترین(بی اغراق تلخترین) بخش از زندگی من بهم نشون بده راهی که برای زندگی انتخاب کردم غلطه...
شاید بخاطر همینه این چند روز به حدی عصبی و گرفته ام که سر همه داد میزنم...
دلم برای الهام میسوزه...
دلم برای دختری که خستگی زیاد و تنهایی مفرط نفسش رو بریده و اینطور اونو به فریاد واداشته میسوزه...
شاید منم مثل بریت ماری باید برم جایی که هیچکس منو نشناسه... جایی که بشه بدون هیچ توقع و قضاوتی زندگی کرد...
فقط زندگی... #الهام_جعفری #دل_و_عقل #بریت_ماری
دیدگاه ها (۹)

رفیق یعنی آسایش...که نون سنگک خشخاشی بخره و بیاد شیفت... #گر...

وقتی میاد داخل آزمایشگاه و متوجه نمیشیم یعنی یه اتفاقی افتاد...

نوشتنم درد میکند. #نویسنده #writer

تصمیم گرفته ام خودم را محدود کنم به خودم...و اینجا شاید دنج ...

یه دقیقه واستا. ردش نکن. کپشنو بخون

پارت ²⁵: توهم حس میکنی؟ (ساعت ۱۳)(خانه جیمز) خونه توی سکوت غ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط