🍷پارت129🍷
🍷پارت129🍷
"میسو"
یه پوزخند زد
_ببرشون تو اتاق من
تبروهامو دادم بالا
+اونجا چرا
مچمو گرفت و منو محکم چسبوند به خودش اون یکی دستشو دورم حلقه کرد
دهنم بسته شده بود و با چشمای درشت نگاش میکردم
با لحن جذابی زمزمه کرد
_چون دیگه شده اتاق ما
اب دهنمو قورت دادم و گلومو صاف کردم
+اینکه اینکارو میکنی خوب نیست شوک بدی به ادم دست میده
صورتشو اورد نزدیک صورتم
_نگو دوست نداری بیب
قلبم میخواست بزنه بیرون
ازش فاصله گرفتم و اون دوباره دست به سینه موند و با نیشخند نگام کرد
+اوه از اون نیشخندای از خود راضی نزن کوک
چشماشو بست و شونه هاشو انداخت بالا
عوضی جذاب
ازش دور شدم و لباسارو بردم تو اتاقش... اتاقمون
لباسارو مرتب تو کمد گذاشتم و اومدم بیرون رو مبل نشسته بود و با نیشخند نگام میکرد
نمیدونم چرا اما واقعا حس میکردم تو چشماش برق خوشحالی هست با اینکه تو چهرش نشون نمیده
اما میتونم حسش کنم
یکم تردید کردم میتونم فردا بهش بگم الان هم دیر وقته هم اینکه نمیخوام خوشحالیش خراب شه
_چی میخواستی بگی
اره فرذا بهش میگم رفتم جلو کنارش رو کاناپه نشستم
+راجب اولین باری که همو دیدیم
یکی از ابروهاشو انداخت بالا
_خوب
+جریان اون مرده که کتکش میزدی و اون همه کیف پول چی بود
پوزخند زد
_چیز خاصی نبود محکم تنه زده بود و منم عصبی بودم زدمش بعد فهمیدم دزده
چشمام گرد شد
+بعد به پلیس گفتی کیف پولارو اون دزدیده
_نه
+خدای من کوک
پوکر نگام میکرد
+اون پلیسه که تورو اورده بود پیشم گفت تو اونارو دزدیدی
انگشتشو رو لبش کشید
_خوب من فقط گذاشتم تو نادونی خودش بمونه
+واو
_فقط همین بود
سعی کردم خونسرد باشم و موفق شدم
+اره امروز رفتی فروشگاه یادم اومد گفتم بپرسم
سرشو تکون داد
دروغ هم نگفتم واقعا میخواستم بدونم
.......
+کوک نه لطفا...اونجوری نیست
با چشمای خونی اومد نزدیک تر دندوناشو محکم رو هم فشار میداد
_تو به من دروغ گفتی
با دادی که زد کل بدنم لرزید
+نه نه
چاقویی که تو دستش بودو محکم فرو کرد تو شکمم
با وحشت بیدار شدم
به کنارم نگاه کردم
کوک عمیق خوابیده بود و نفس نفس میزدم کل بدنم عرق کرده بود
از رو تخت بلند شدم و رفتم بیرون
با پاهای لرزون خودمو به اشپزخونه رسوندم یه لیوان اب خوردم تا گلوم از خشکی دربیاد
این دیگه چه کابوسیه
کوک هرچقدرم ازم عصبانی بشه بهم چاقو نمیزنه
میزنه؟
با یاداوری کابوسم قلبم تپش گرفت
اون چهره
دلم میخواد اونو ببینم
_میسو
با صداش هین بلندی کشیدم و برگشتم سمتش خواب الود بود و گیج نگام میکرد
_چیه
+هی...هیچی خواب بد دیدم
داشت میومد سمتم که گوشیش زنگ خورد
تعجب کردم اونم همینطور
کسی بهش زنگ نمیزد درواقع کسی نمیشناختش که بخواد زنگ بزنه
برگشت رفت تو اتاق
لیوان و گذاشتم تو سینک و موهامو از جلو صورتم بردم کنار...
"میسو"
یه پوزخند زد
_ببرشون تو اتاق من
تبروهامو دادم بالا
+اونجا چرا
مچمو گرفت و منو محکم چسبوند به خودش اون یکی دستشو دورم حلقه کرد
دهنم بسته شده بود و با چشمای درشت نگاش میکردم
با لحن جذابی زمزمه کرد
_چون دیگه شده اتاق ما
اب دهنمو قورت دادم و گلومو صاف کردم
+اینکه اینکارو میکنی خوب نیست شوک بدی به ادم دست میده
صورتشو اورد نزدیک صورتم
_نگو دوست نداری بیب
قلبم میخواست بزنه بیرون
ازش فاصله گرفتم و اون دوباره دست به سینه موند و با نیشخند نگام کرد
+اوه از اون نیشخندای از خود راضی نزن کوک
چشماشو بست و شونه هاشو انداخت بالا
عوضی جذاب
ازش دور شدم و لباسارو بردم تو اتاقش... اتاقمون
لباسارو مرتب تو کمد گذاشتم و اومدم بیرون رو مبل نشسته بود و با نیشخند نگام میکرد
نمیدونم چرا اما واقعا حس میکردم تو چشماش برق خوشحالی هست با اینکه تو چهرش نشون نمیده
اما میتونم حسش کنم
یکم تردید کردم میتونم فردا بهش بگم الان هم دیر وقته هم اینکه نمیخوام خوشحالیش خراب شه
_چی میخواستی بگی
اره فرذا بهش میگم رفتم جلو کنارش رو کاناپه نشستم
+راجب اولین باری که همو دیدیم
یکی از ابروهاشو انداخت بالا
_خوب
+جریان اون مرده که کتکش میزدی و اون همه کیف پول چی بود
پوزخند زد
_چیز خاصی نبود محکم تنه زده بود و منم عصبی بودم زدمش بعد فهمیدم دزده
چشمام گرد شد
+بعد به پلیس گفتی کیف پولارو اون دزدیده
_نه
+خدای من کوک
پوکر نگام میکرد
+اون پلیسه که تورو اورده بود پیشم گفت تو اونارو دزدیدی
انگشتشو رو لبش کشید
_خوب من فقط گذاشتم تو نادونی خودش بمونه
+واو
_فقط همین بود
سعی کردم خونسرد باشم و موفق شدم
+اره امروز رفتی فروشگاه یادم اومد گفتم بپرسم
سرشو تکون داد
دروغ هم نگفتم واقعا میخواستم بدونم
.......
+کوک نه لطفا...اونجوری نیست
با چشمای خونی اومد نزدیک تر دندوناشو محکم رو هم فشار میداد
_تو به من دروغ گفتی
با دادی که زد کل بدنم لرزید
+نه نه
چاقویی که تو دستش بودو محکم فرو کرد تو شکمم
با وحشت بیدار شدم
به کنارم نگاه کردم
کوک عمیق خوابیده بود و نفس نفس میزدم کل بدنم عرق کرده بود
از رو تخت بلند شدم و رفتم بیرون
با پاهای لرزون خودمو به اشپزخونه رسوندم یه لیوان اب خوردم تا گلوم از خشکی دربیاد
این دیگه چه کابوسیه
کوک هرچقدرم ازم عصبانی بشه بهم چاقو نمیزنه
میزنه؟
با یاداوری کابوسم قلبم تپش گرفت
اون چهره
دلم میخواد اونو ببینم
_میسو
با صداش هین بلندی کشیدم و برگشتم سمتش خواب الود بود و گیج نگام میکرد
_چیه
+هی...هیچی خواب بد دیدم
داشت میومد سمتم که گوشیش زنگ خورد
تعجب کردم اونم همینطور
کسی بهش زنگ نمیزد درواقع کسی نمیشناختش که بخواد زنگ بزنه
برگشت رفت تو اتاق
لیوان و گذاشتم تو سینک و موهامو از جلو صورتم بردم کنار...
۶۹.۳k
۲۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.