سناریو
#سناریو
#Part۱
وقتی اولین قرارت با اعضاست
نامجون:با یه شاخه رز قرمز تو کافه ای که کنار کتابخونه مورد علاقش بود نشسته بود و منتظر بود تا بیای. پاییز بود و برگا توی پیاده رو پر شده بود. هر وقت صدای زنگوله در و میشنید با ذوق نگاه میکرد تا اینکه ناامید شد و برای بقیه صداها نگاه نمیکرد که کیه تا اینکه بوی عطر گرم و شیرینی به مشامش خورد و با دیدن تو چشماش برق میزد.
جین:تو رستوران مورد علاقش نشسته بود و کلی از غذا های مورد علاقت سفارش داده بود. غذا ها اومدن ولی تو نه. لب به غذا ها نمیزد و منتظر بود تو بیای با اینکه شکمش داشت داد میزد که گرسنشه. داشت خوابش میبرد و وقتی داشت با کله میرفت تو ظرف غذا تو سرشو گرفتی و همین باعث شد خوابش بپره.
شوگا:تابستون بود و توی پارک با کیف گیتارش نشسته بود و داشت با گربه سفیدی که جلوی پاش نشسته بود حرف میزد:امروز روز مهمیه گربه. قراره یه ادم مهمی رو ببینم که خیلی دوسش دارم. گربه فقط داشت نگاهش میکرد و بعد از شنیدن حرفاش از کنارش رفت و تو بدو بدو دقیق سر ساعت رسیدی.
جیهوپ:همیشه عادت داشتی خیلی زود بری سر قرار ولی همیشه خیلی زود میرفتی و جیهوپ فک میکردم که دیر کرده با اینکه اون سر وقت میومد. داشتی کروسان شکلاتی که براتون خریده بودی رو میخوردی که حس کردی سایه ینفر رو سرته. برگشتی و با قیافه خندان جیهوپ روبه رو شدی. همیشه میخندید و هیچوقت امکان نداشت برای تو حالش بد باشه.
جیمین:مثل همیشه جلوی دکه موچی فروشی توی شهربازی منتظرت بود تا باهم موچی بخرین و برین وسایل هارو سوار بشین ولی بین اون همه دختر جوونی که میرفتن کسی رو ندید. کمی که چشماشو تیز تر کرد دید اون دور دورا یه دختر با دوستاش کنار پشمک فروشی وایسادن و خب اون دختر تو بودی. خیلی اروم اومد سمتت و از پشت محکم بغلت کرد.
#Part۱
وقتی اولین قرارت با اعضاست
نامجون:با یه شاخه رز قرمز تو کافه ای که کنار کتابخونه مورد علاقش بود نشسته بود و منتظر بود تا بیای. پاییز بود و برگا توی پیاده رو پر شده بود. هر وقت صدای زنگوله در و میشنید با ذوق نگاه میکرد تا اینکه ناامید شد و برای بقیه صداها نگاه نمیکرد که کیه تا اینکه بوی عطر گرم و شیرینی به مشامش خورد و با دیدن تو چشماش برق میزد.
جین:تو رستوران مورد علاقش نشسته بود و کلی از غذا های مورد علاقت سفارش داده بود. غذا ها اومدن ولی تو نه. لب به غذا ها نمیزد و منتظر بود تو بیای با اینکه شکمش داشت داد میزد که گرسنشه. داشت خوابش میبرد و وقتی داشت با کله میرفت تو ظرف غذا تو سرشو گرفتی و همین باعث شد خوابش بپره.
شوگا:تابستون بود و توی پارک با کیف گیتارش نشسته بود و داشت با گربه سفیدی که جلوی پاش نشسته بود حرف میزد:امروز روز مهمیه گربه. قراره یه ادم مهمی رو ببینم که خیلی دوسش دارم. گربه فقط داشت نگاهش میکرد و بعد از شنیدن حرفاش از کنارش رفت و تو بدو بدو دقیق سر ساعت رسیدی.
جیهوپ:همیشه عادت داشتی خیلی زود بری سر قرار ولی همیشه خیلی زود میرفتی و جیهوپ فک میکردم که دیر کرده با اینکه اون سر وقت میومد. داشتی کروسان شکلاتی که براتون خریده بودی رو میخوردی که حس کردی سایه ینفر رو سرته. برگشتی و با قیافه خندان جیهوپ روبه رو شدی. همیشه میخندید و هیچوقت امکان نداشت برای تو حالش بد باشه.
جیمین:مثل همیشه جلوی دکه موچی فروشی توی شهربازی منتظرت بود تا باهم موچی بخرین و برین وسایل هارو سوار بشین ولی بین اون همه دختر جوونی که میرفتن کسی رو ندید. کمی که چشماشو تیز تر کرد دید اون دور دورا یه دختر با دوستاش کنار پشمک فروشی وایسادن و خب اون دختر تو بودی. خیلی اروم اومد سمتت و از پشت محکم بغلت کرد.
۱۱.۷k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.