part:۶'گیسو کمند
part:۶'گیسو کمند
-چته رم کردی
و من قفسه سینم از شدت هیجان و استرس بالا پایین میشدو راه فراری میگشتم
اما نبود نبود نبودد
دیگ الان سرپا بود با لبخندی خبیثانه نگام میکرد
ک بیشتر استرس تزریق بدنم میشد اب دهنمو بزور قورت دادم
چن بار نفس عمیقی کشیدم با هر قدمی ک بهم نزدیک میشد و منم عقب میرفتم و زیر لب خدا خدا میکردم کاری نکنه
اما او همچنان با پوزخند و چشای شرورش نگام میکردد عادی نبود اصلن نبود ازش میترسیدم خیلی زیاد با فکر این که اون با بدن و هیکل خیلی گندش میتونه هر کاری کنه رعشه افتاد ب تنم و با برُخورد کمرم ب دیوار سرد همه امیدام نابود شد و دستامو برای این که پس نیوفتم ب دیوار گرفتم و فشار دادم
فقط ی قدم بینمون فاصله بود چشامو بسته بودم و خدارو دعا میکردم کاری نکنه خدااا
که نفسش که تو صورتم رها شد نفسم رفت و قلبم ایستاد چرا سست شدم پاهام همکاری نمیکردن
و دیگ باخته بودم خودمو
ک صدای نحسشو تو کنار گوشم شنیدم :تو مطمئنی که ۱۶سالته؟
اخ دز دلبریت خیلی بالاص پدر سگ
ک تموم خودمو جمع کردمو گفتم /؛برو کنار
تا نزدم ناکارت کردم
نفساش کشدار شد و نزدیک تر و دیگ ناخونامم رفته بود تو دیوار .
که کم مونده بود همون جا بزنم زیر گریه و زار بزنم
ک با صدای بلندی زد زیر خنده با تعجب و گیجی نگاش میکردم ک گفت ؛فکر کردی خدایی میبوسمت واااایی اخر خنده بود حالتت
داغ کردم چی میگه این خره نفس حبس شدمو رها کردم خدا شکرت
-خدا لعنتت کنه ازت نگذره
که حق بجانب گفت ؛از تیکه ای مص من میشه گذشت
ک گفتم :خیلی کثافتی
که جدی امد طرفمو گفت ؛چی گفتی ؟؟ تنت میخاره
ک یکم با تته پپته گفتم : من چیزی یادم نمیاد
ک در حالی که میخندیدو بسمت کاناپع میرف گف :راهکارم جواب داد دیگ میتونم و قتی هار شدی موشت کنم حرصی پامو کوبیدن زمین اگ ی روز ب عمرم بمونه اینو من میکشم
ک گوشیش زنگ خورد
و با خنده ک داشت نگاهم میکرد برش داشت منم هنوز جلوش رو دیوار هنگ بود و مص گاو نگاش میکردم ک ی چشمک حوالم کرد که چشم غره رفتم
⚠این رمان بر گرفته از واقعیت است ⚠⚠
-چته رم کردی
و من قفسه سینم از شدت هیجان و استرس بالا پایین میشدو راه فراری میگشتم
اما نبود نبود نبودد
دیگ الان سرپا بود با لبخندی خبیثانه نگام میکرد
ک بیشتر استرس تزریق بدنم میشد اب دهنمو بزور قورت دادم
چن بار نفس عمیقی کشیدم با هر قدمی ک بهم نزدیک میشد و منم عقب میرفتم و زیر لب خدا خدا میکردم کاری نکنه
اما او همچنان با پوزخند و چشای شرورش نگام میکردد عادی نبود اصلن نبود ازش میترسیدم خیلی زیاد با فکر این که اون با بدن و هیکل خیلی گندش میتونه هر کاری کنه رعشه افتاد ب تنم و با برُخورد کمرم ب دیوار سرد همه امیدام نابود شد و دستامو برای این که پس نیوفتم ب دیوار گرفتم و فشار دادم
فقط ی قدم بینمون فاصله بود چشامو بسته بودم و خدارو دعا میکردم کاری نکنه خدااا
که نفسش که تو صورتم رها شد نفسم رفت و قلبم ایستاد چرا سست شدم پاهام همکاری نمیکردن
و دیگ باخته بودم خودمو
ک صدای نحسشو تو کنار گوشم شنیدم :تو مطمئنی که ۱۶سالته؟
اخ دز دلبریت خیلی بالاص پدر سگ
ک تموم خودمو جمع کردمو گفتم /؛برو کنار
تا نزدم ناکارت کردم
نفساش کشدار شد و نزدیک تر و دیگ ناخونامم رفته بود تو دیوار .
که کم مونده بود همون جا بزنم زیر گریه و زار بزنم
ک با صدای بلندی زد زیر خنده با تعجب و گیجی نگاش میکردم ک گفت ؛فکر کردی خدایی میبوسمت واااایی اخر خنده بود حالتت
داغ کردم چی میگه این خره نفس حبس شدمو رها کردم خدا شکرت
-خدا لعنتت کنه ازت نگذره
که حق بجانب گفت ؛از تیکه ای مص من میشه گذشت
ک گفتم :خیلی کثافتی
که جدی امد طرفمو گفت ؛چی گفتی ؟؟ تنت میخاره
ک یکم با تته پپته گفتم : من چیزی یادم نمیاد
ک در حالی که میخندیدو بسمت کاناپع میرف گف :راهکارم جواب داد دیگ میتونم و قتی هار شدی موشت کنم حرصی پامو کوبیدن زمین اگ ی روز ب عمرم بمونه اینو من میکشم
ک گوشیش زنگ خورد
و با خنده ک داشت نگاهم میکرد برش داشت منم هنوز جلوش رو دیوار هنگ بود و مص گاو نگاش میکردم ک ی چشمک حوالم کرد که چشم غره رفتم
⚠این رمان بر گرفته از واقعیت است ⚠⚠
۸.۵k
۱۴ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.