I fell in love with someone P

"I fell in love with someone'' (P110)

ا.ت : هانول خوابیده؟
مین هو : داره روتین پوستیش انجام میده
ا.ت : وات د؟....این نصف شب روتین پوستی؟ ببینم مطمئنی این دختر حاملست؟
مین هو : عادتشه....حتی منی که خوردم به دیوار بهم توجهی نکرد فقط مشغول خودش با اینش.
ا.ت : منطقیه
مین هو : چرا تو اینجایی؟ و همینطور چرا این نصب شب بیداری؟
ا.ت : نمیدونم یهو از خواب پریدم
مین هو : احتمالا چون به فکر جونگکوکی از خواب پریدی*پوزخند*
ا.ت : زهرمار معلومه که نه
مین هو : Owwwwww
ا.ت : ........مین هو ......
مین هو : بله
ا.ت : میتونم ازت یه سوالی بپرسم و همینطور میشه باهام رو راست باشی
مین هو : اره چیشده مگه
ا.ت : موضوع راجبه چا اون هست
مین هو : .......
ا.ت : مین هو لطفا خواهش میکنم راجبش یه چیزی بهم بگو
مین هو : تو از کجا چا اون رو میشناسی؟
ا.ت : من اصلا اونو نمی‌شناسم فقط می‌دونم که هانول بهم گفت دوست جونگکوک بوده. و بین مکالمه تهیونگ و جونگکوک اسمش شنیدم
مین هو : پس دیدی که تهیونگ و جونگکوک سر چااون بحث میکردن
ا.ت : چی!؟ تو از کجا میدونی؟*تعجب*
مین هو : منم مکالمه اونا رو دیدم
ا.ت : مین هو میشه راجب چا اون بهم بگی
مین هو : ببینم نامجون رو میشناسی دیگه ؟
ا.ت : اون مثل برادرمنه معلومه که میشناسم
مین هو : خیل خوب...جونگکوک و نامجون تهیونگ و چا اون از زمان راهنمایی جونگکوک باهم رفیق بودن...
ا.ت : خوبببببییییی
مین هو : ........
ا.ت : چیه؟
مین هو : چرا اینطوری زل میزنی
ا.ت : خیلی بدی
مین هو : اوه اوکی اوکی اونا با هم رفیق بودم ولی...یه زمانی بین نامجون و چا اون یه بحث خیلی بزرگی ایجاد شد...تهیونگ و جونگکوک خیلی سعی کردن این بحث بین اون دوتا کل کنن ولی نشد چون اونا به مدت ۱۰ سالی باهم رفیق بودن....کلا تو این اکیپ فقط چا اون کمترین سن داشت.
ا.ت : چا اون؟ من فک میکردم جونگکوک...آخه جونگکوک از تهیونگ نامجون کوچیکتر بود و شایدم جونگکوک هم از چا اون کوچیکتر باشه
مین هو : اره بعضیا اینطور فک میکنن و چا اون فقط ۶ ماه از جونگکوک کوچیکتره
ا.ت : پس میشه گفت همسن هستن
مین هو : درسته....وقتی بعد از یه ماه نزدیک حل شدن بحث بود.... چا اون به نامجون زنگ زده بود تا باهم دیگه عذرخواهی کنن
ا.ت : مگه جریان اون بحث چی بود؟
مین هو : راستش نمی‌دونم فقط جونگکوک و تهیونگ می‌دونن تا الان هم به غیر اون دوتا کسی نمی‌دونه
ا.ت : شاید یه چیز بین اون دوتا بوده که گفتنش هم براشون آبروریزی بوده
مین هو : درسته...‌وقعی چا اون دید که نامجون تماسش رد داد به سمت خونه ی نامجون رفت....هرچقدر در زد در رو باز نمی‌کرد... نامجون می‌گفت که خیلی گریه میکرد پشت اون در....ولی....بعد..میدونستیم که احساس می‌کردیم این اکیپ هیچ وقت جور نمیشه ولی..شنیدیم که چا اون خودکشی کرده....ادامه داره...