آزمایشگاه هاوکینز( نفرین وکنا ) ( پارت پنجم )
آزمایشگاه هاوکینز( نفرین وکنا ) ( پارت پنجم )
* ویو م/ج*
سریع آماده شدم و با ماشین رفتم سمت همون رودخونه ای که هاپر گفت!!
یعنی چیشده؟!!
تاحالا تو زندگیم انقد نگران نبودم!!
بلاخره رسیدم و پیاده سدم، پلیسا همه جا ریخته بودن!
م/ج : هاپر!!!
هاپر : خدای من....
م/ج: چیشده؟!
هاپر: متاسفم....
م/ج: چی؟!! برو اونور میخوام ببینم چیشده!
رفت اونور.....
خدای من...
پسرم!!
* ویو ا/ت *
م/ا : ا/تتتت!!! ( داد )
ا/ت : بلههه؟!
م/ا : آماده شو.....یه خبراییه!
ا/ت : از جیسون؟!
م/ا : آره....
سریع پاشدم و آماده شدم....
ا/ت : تهیونگ.....همینجا بمون باشه؟
تهبونگ : اوهوم...
پاشدم رفتم بیرون و با مامانم تا بهجایی رفتیم بچه ها هم بودن!!
پیاده شدیم.....
ا/ت : مکس...مایک چیشده؟!
مایک : امروز پلیسا جسد جیسون رو تپ رودخونه پیدا کردن!
ا/ت : چی؟!
مکس : انگار یکی اونو خفه کرده!
ا/ت : وای نه....!!
* ویو م/ج *
هاپر بهم دوباره جسد جیسون رو بهم نشون داد!
م/ج : نه....اون پسر من نیست!!
هاپر : ببین میدونم برات سخته.....ولی....
م/ج : نهه....اون کسی که رو اون تخت کوفتیه پسر من نیست! ( گریه و داد )
هاپر : خواهش میکنم آروم باش.....!!
م/ج : هوفف....من میرم دنبال پسرم بگردم!
هاپر: چی....وایسا!
از سردخانه رفتم بیرون....
رفتم سمت خونه....
م/ج : نهههه( داد )
نشستم....
م/ج : جیسون.....تو کجایی؟!!( گریه )
* ویو ا/ت ، فردا *
روی تخت بودم.....حالم خیلی بد بود!!
ا/م : عزیزم....اگر امروز نمیخوای بری مدرسه میتونی نری!
ا/ت : نمیرم....
ا/م: خیلی خب....
مامانم رفت و در و بست...
تهیونگ از زیر تخت اومد بیرون....
تهیونگ : ا/ت....
ا/ت : بله؟
تهیونگ : من.....حسش میکنم!
ا/ت : چیو؟
تهیونگ : جیسون رو....
ا/ت : چی؟!
تهیونگ : اون کمک میخواد.....
ا/ت : منظورت چیه؟
تهیونگ : بابد کمکش کنیم....
ا/ت : ولی جیسون که دیروز....
تهیونگ : نه....
* ویو هاپر *
* بچه ها اسم م/ج جویز هست*
دیدم جویز سریع رفت یهو سوار ماشینش شد!
با خودم گفتم بهتره تنها باشه....
ولی منظورش چی بود که اون پسرش نیست؟
هاپر : ویلیام.....
ویلیام : بله؟
هاپر : میتونم برم دوباره جسد جیسون رو ببینم؟
ویلیام : حتما....
هاپر : ممنون....
رفتم و وارد سرخانه شدم.
برای اینکه بفهمم منظور جویز چی بود با یه چاقو جراحی قسمتی از بدنش رو بریدم هنوز مقداری خون تو بدنش بود پس رفتم آزمایشگاه اداره و بهشون گفتم تا ببینن به خون جویز همخونی داره یا نه!
منتظر جواب بودم که بلاخره اومد......
اینم از این پارت🌚
شرطا پارت بعد:
کامنت : ۱۷
فقط کامنت ولی لایک کنید ااااا
* ویو م/ج*
سریع آماده شدم و با ماشین رفتم سمت همون رودخونه ای که هاپر گفت!!
یعنی چیشده؟!!
تاحالا تو زندگیم انقد نگران نبودم!!
بلاخره رسیدم و پیاده سدم، پلیسا همه جا ریخته بودن!
م/ج : هاپر!!!
هاپر : خدای من....
م/ج: چیشده؟!
هاپر: متاسفم....
م/ج: چی؟!! برو اونور میخوام ببینم چیشده!
رفت اونور.....
خدای من...
پسرم!!
* ویو ا/ت *
م/ا : ا/تتتت!!! ( داد )
ا/ت : بلههه؟!
م/ا : آماده شو.....یه خبراییه!
ا/ت : از جیسون؟!
م/ا : آره....
سریع پاشدم و آماده شدم....
ا/ت : تهیونگ.....همینجا بمون باشه؟
تهبونگ : اوهوم...
پاشدم رفتم بیرون و با مامانم تا بهجایی رفتیم بچه ها هم بودن!!
پیاده شدیم.....
ا/ت : مکس...مایک چیشده؟!
مایک : امروز پلیسا جسد جیسون رو تپ رودخونه پیدا کردن!
ا/ت : چی؟!
مکس : انگار یکی اونو خفه کرده!
ا/ت : وای نه....!!
* ویو م/ج *
هاپر بهم دوباره جسد جیسون رو بهم نشون داد!
م/ج : نه....اون پسر من نیست!!
هاپر : ببین میدونم برات سخته.....ولی....
م/ج : نهه....اون کسی که رو اون تخت کوفتیه پسر من نیست! ( گریه و داد )
هاپر : خواهش میکنم آروم باش.....!!
م/ج : هوفف....من میرم دنبال پسرم بگردم!
هاپر: چی....وایسا!
از سردخانه رفتم بیرون....
رفتم سمت خونه....
م/ج : نهههه( داد )
نشستم....
م/ج : جیسون.....تو کجایی؟!!( گریه )
* ویو ا/ت ، فردا *
روی تخت بودم.....حالم خیلی بد بود!!
ا/م : عزیزم....اگر امروز نمیخوای بری مدرسه میتونی نری!
ا/ت : نمیرم....
ا/م: خیلی خب....
مامانم رفت و در و بست...
تهیونگ از زیر تخت اومد بیرون....
تهیونگ : ا/ت....
ا/ت : بله؟
تهیونگ : من.....حسش میکنم!
ا/ت : چیو؟
تهیونگ : جیسون رو....
ا/ت : چی؟!
تهیونگ : اون کمک میخواد.....
ا/ت : منظورت چیه؟
تهیونگ : بابد کمکش کنیم....
ا/ت : ولی جیسون که دیروز....
تهیونگ : نه....
* ویو هاپر *
* بچه ها اسم م/ج جویز هست*
دیدم جویز سریع رفت یهو سوار ماشینش شد!
با خودم گفتم بهتره تنها باشه....
ولی منظورش چی بود که اون پسرش نیست؟
هاپر : ویلیام.....
ویلیام : بله؟
هاپر : میتونم برم دوباره جسد جیسون رو ببینم؟
ویلیام : حتما....
هاپر : ممنون....
رفتم و وارد سرخانه شدم.
برای اینکه بفهمم منظور جویز چی بود با یه چاقو جراحی قسمتی از بدنش رو بریدم هنوز مقداری خون تو بدنش بود پس رفتم آزمایشگاه اداره و بهشون گفتم تا ببینن به خون جویز همخونی داره یا نه!
منتظر جواب بودم که بلاخره اومد......
اینم از این پارت🌚
شرطا پارت بعد:
کامنت : ۱۷
فقط کامنت ولی لایک کنید ااااا
۱۸.۷k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.