گناهکار part
( گناهکار ) 4۹ part
جیمین : حتا بخاطر پسرمون هم که شده باید سر پا باشی
ات غمگین نگاهش کرد بلافاصله تلخ گفت ات : اون پسر منه نه پسر تو
جیمین شرمنده سرش رو پایین کرد چی باید میگفت، حق داشت
لی هی نزدیکش شد و سینی رو گذاشت جلوی آن دونفر بلافاصله روبه مین سو کرد لی هی : ما بریم شما هم صبحانه تون رو بخورید
آن دو زوج از اتاق خارج شدند لحظه ای سکوتی همه جا را فراع گرفته بود
جیمین به آرومی از لبه تخت بلند شد بلافاصله روبه ات گفت
جیمین : من میرم بیرون تو حتما صبحونه تو بخور مریضی کبد داری باید دارو هاتم بخوری
با قدم های سنگینی اتاق را ترک کرد ات به خوبی متوجه شد که بخاطر این از اتاق بیرون رفت تا ات صبحونه بخوره بغضی راه گلویش را گرفت
این اهمیت هاش به شدت اون رو تخت تاثیر خود قرار میداد
جلوی شیشه اتاقی که پسرش داخل بود ایستاده بود دست گذاشت روی شیشه و زیر لبی زمزمه کرد جیمین : پسر بابایی زود بیدار شو تا باهات آشنا بشم
با دستی که روی شونه اش گذاشته شد نگاهش رو از پسرش گرفته و به فرد کناریش دوخت ات با لباس بیمارستانی که به تن داشت کنار جیمین ایستاد لحظه ای با دیدن آن همه دم و دستگاه که بهش وصل بودند چشم های پر از اشک شدن دستش رو گذاشت روی شیشه و با بغض زمزمه کرد
ات : پسرم چشم هاتو باز کن مامانی نگرانته زود باش..
اشک هایش جاری شدن هقی زد و با گریه ادامه داد ات : تو گفتی با هم شام میخوریم منتظرت میمونم، اون چشم های گردت رو باز کن و بازم اون خنده های شیرینت رو نشونم بده..
هق هق هایش بلند. شدن جیمین از شونه هایش گذاشت و به خودش نزدیکش کرد آن دختر با گریه سر روی سینه عشقش گذاشت و از تحه دل گریه میکرد
منشی جو درحالیکه پاکت لباس رو برداشت عینک هاشو روی چشم هایش درست کرد و روبه آنو که روی صندلی پشتی نشسته بود کرد
جو : من میرم این لباس ها رو تحویل رئیس پارک بدم همینجا بمونید زود میام شب شده باید برید خونه
آنو : یه سوال اون پسری که تصادف کرد داداش من بود
جو : آره درست فهمیدید لطفاً نرید بیرون و واسه من دردسر درست نکنید
منشی جو از ماشین پیاده شد و به سمته ساختمان بیمارستان رفت آنو کلافه تبلتش را توی کوله پشتی نهاد نگاهی به بیرون انداخت ردی از منشی جو نبود پس سریع از ماشین پیاده شد با قدم های تند وارده ساختمان بیمارستان شد تند اطراف رو نگاه کرد با دویدن خودش رو به پذیرش رسوند به ذهنش فشار آورد تا اسمش رو به یاد بیاره تا اینکه یادش آمد
آنو : سئو یون بیول تو کدوم اتاق هستند
جیمین : حتا بخاطر پسرمون هم که شده باید سر پا باشی
ات غمگین نگاهش کرد بلافاصله تلخ گفت ات : اون پسر منه نه پسر تو
جیمین شرمنده سرش رو پایین کرد چی باید میگفت، حق داشت
لی هی نزدیکش شد و سینی رو گذاشت جلوی آن دونفر بلافاصله روبه مین سو کرد لی هی : ما بریم شما هم صبحانه تون رو بخورید
آن دو زوج از اتاق خارج شدند لحظه ای سکوتی همه جا را فراع گرفته بود
جیمین به آرومی از لبه تخت بلند شد بلافاصله روبه ات گفت
جیمین : من میرم بیرون تو حتما صبحونه تو بخور مریضی کبد داری باید دارو هاتم بخوری
با قدم های سنگینی اتاق را ترک کرد ات به خوبی متوجه شد که بخاطر این از اتاق بیرون رفت تا ات صبحونه بخوره بغضی راه گلویش را گرفت
این اهمیت هاش به شدت اون رو تخت تاثیر خود قرار میداد
جلوی شیشه اتاقی که پسرش داخل بود ایستاده بود دست گذاشت روی شیشه و زیر لبی زمزمه کرد جیمین : پسر بابایی زود بیدار شو تا باهات آشنا بشم
با دستی که روی شونه اش گذاشته شد نگاهش رو از پسرش گرفته و به فرد کناریش دوخت ات با لباس بیمارستانی که به تن داشت کنار جیمین ایستاد لحظه ای با دیدن آن همه دم و دستگاه که بهش وصل بودند چشم های پر از اشک شدن دستش رو گذاشت روی شیشه و با بغض زمزمه کرد
ات : پسرم چشم هاتو باز کن مامانی نگرانته زود باش..
اشک هایش جاری شدن هقی زد و با گریه ادامه داد ات : تو گفتی با هم شام میخوریم منتظرت میمونم، اون چشم های گردت رو باز کن و بازم اون خنده های شیرینت رو نشونم بده..
هق هق هایش بلند. شدن جیمین از شونه هایش گذاشت و به خودش نزدیکش کرد آن دختر با گریه سر روی سینه عشقش گذاشت و از تحه دل گریه میکرد
منشی جو درحالیکه پاکت لباس رو برداشت عینک هاشو روی چشم هایش درست کرد و روبه آنو که روی صندلی پشتی نشسته بود کرد
جو : من میرم این لباس ها رو تحویل رئیس پارک بدم همینجا بمونید زود میام شب شده باید برید خونه
آنو : یه سوال اون پسری که تصادف کرد داداش من بود
جو : آره درست فهمیدید لطفاً نرید بیرون و واسه من دردسر درست نکنید
منشی جو از ماشین پیاده شد و به سمته ساختمان بیمارستان رفت آنو کلافه تبلتش را توی کوله پشتی نهاد نگاهی به بیرون انداخت ردی از منشی جو نبود پس سریع از ماشین پیاده شد با قدم های تند وارده ساختمان بیمارستان شد تند اطراف رو نگاه کرد با دویدن خودش رو به پذیرش رسوند به ذهنش فشار آورد تا اسمش رو به یاد بیاره تا اینکه یادش آمد
آنو : سئو یون بیول تو کدوم اتاق هستند
- ۱۰.۳k
- ۲۵ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط