رقصي در کهکشان:)
رقصي در کهکشان:)
پارت اول👇
سلام من دیانا هستم و تهران زندگی میکنم.
دختر پرحرفی هستم ولی تمام حرف ها توی ذهنم گفته میشن پس مردم منو آدم کمحرفی میبینن.
از عشق متنفرم و یجورایی میشه گفت از عاشق شدن میترسم و تابه عاشق نشدم و امیدوارم نشم.
اوه گوشیم زنگ میخوره؛ ستایش هست....
الو ، سلام
ستایش:( سلام خوشگل من خوبی ؟)
دیانا:( مرسی عزیزم به خوبیت تو چطوری؟)
ستایش:( خوبم خداروشکر)
دیانا:( جانم؟)
ستایش:( میای امروز بریم کافه؟)
دیانا:( آره! کافه خواصی مَد نظرت هست؟)
ستایش:( راسیتش یک کافه جدیدا باز شده تعریفش رو زیاد شنیدم ، بریم؟)
دیانا:( اسم کافه؟)
ستایش:( کافهʰˢ )
دیانا:( باشه! ساعت هشت خوبه؟)
ستایش:( آره عزیزم)
دیانا:( خوبه ، آدرس هم برام بفرست)
ستایش:( به روی چشم ، فعلا کاری نداری ؟)
دیانا:( قربونت ، نه فدات شم فعلا بای بای)
ستایش:( خدافظ)
و تلفن رو قطع کردم.
ستایش صمیمی ترین دوست من هست و حتی شاید میتونم بگم تنها دوست منه!
دوست های زیادی دارم اما اسم همرو نمیشه دوست گزاشت ، مثلا نیکا توی بدترین موقعیت منو تنها گزاشت و رفت ترکیه ، محمد وپانیذ سر هیچی باهام قهرن و خیلیا که نبردن اسمشون باعث بهتر بودن حالم میشه.
نگاه به ساعت کردم..
وای خدا ساعت شش هست ، سریعا برم حمام و بعد آماده ی رفتن به کافه بشم.
توی حمام کلی خوانندگی کردم و بعد از تموم شدن کارم تو حمام موهامو سشوار کشیدم.
خدای من چقد موهام پُف کردن، ساعت هفت هست یعنی وقت میکنم اُتو کنم؟؟
با این وضع مو که نمیشه بیرون رفت! سریع اُتو میکنم.
موهامو ٱتو کردم و الان ساعت و هفت و نیم هست ، فقط نیم ساعت وقت دارم.
توی کمد رونگاه کردم به نظرم مانتوی کرم رنگم رو با شلوار کارگوی قهوه ایم بپوشم و روسری قهوه ایم رو سر کنم قشنگ میشه.
قبل از لباس پوشیدن رفتم آرایش کنم ، خط چشم گربه ای کشیده و رژ لب صورتی کم رنگ!
آرایشم رو کردم و لباسم هم پوشیدم.
وای خدا ساعت هشت هست!
سریعا سوار ماشین شدم و به کافه رفتم.
اونحا که رسیدم ستایش نبود!
وای خدا یعنی این همه سرعت واسه اینکه ستایش سرم غر نزنه الکی بود!
روی صندلی های اون میزی که کنار پنجره بود نشستم و منتظر اومدن ستایش بودم که یک پسر قد بلند با استایل لش اومد سر میز.
فکر کنم گارسون بود ؛
گفت سلام خانم خوش اومدید من صاحب کافه هستم
گفتم سلام ممنون خوشوقتم...
گفت امری دارید؟
گفتم منتظر دوستم هستم بعدش سفارش میدم!
گفت هرطور مایل هستید.
و رفت، در حال فکر کردن به.....
( اگه پارت بعدیو میخوای لایک های این پارتو به ده برسون😜🍷✨)
پارت اول👇
سلام من دیانا هستم و تهران زندگی میکنم.
دختر پرحرفی هستم ولی تمام حرف ها توی ذهنم گفته میشن پس مردم منو آدم کمحرفی میبینن.
از عشق متنفرم و یجورایی میشه گفت از عاشق شدن میترسم و تابه عاشق نشدم و امیدوارم نشم.
اوه گوشیم زنگ میخوره؛ ستایش هست....
الو ، سلام
ستایش:( سلام خوشگل من خوبی ؟)
دیانا:( مرسی عزیزم به خوبیت تو چطوری؟)
ستایش:( خوبم خداروشکر)
دیانا:( جانم؟)
ستایش:( میای امروز بریم کافه؟)
دیانا:( آره! کافه خواصی مَد نظرت هست؟)
ستایش:( راسیتش یک کافه جدیدا باز شده تعریفش رو زیاد شنیدم ، بریم؟)
دیانا:( اسم کافه؟)
ستایش:( کافهʰˢ )
دیانا:( باشه! ساعت هشت خوبه؟)
ستایش:( آره عزیزم)
دیانا:( خوبه ، آدرس هم برام بفرست)
ستایش:( به روی چشم ، فعلا کاری نداری ؟)
دیانا:( قربونت ، نه فدات شم فعلا بای بای)
ستایش:( خدافظ)
و تلفن رو قطع کردم.
ستایش صمیمی ترین دوست من هست و حتی شاید میتونم بگم تنها دوست منه!
دوست های زیادی دارم اما اسم همرو نمیشه دوست گزاشت ، مثلا نیکا توی بدترین موقعیت منو تنها گزاشت و رفت ترکیه ، محمد وپانیذ سر هیچی باهام قهرن و خیلیا که نبردن اسمشون باعث بهتر بودن حالم میشه.
نگاه به ساعت کردم..
وای خدا ساعت شش هست ، سریعا برم حمام و بعد آماده ی رفتن به کافه بشم.
توی حمام کلی خوانندگی کردم و بعد از تموم شدن کارم تو حمام موهامو سشوار کشیدم.
خدای من چقد موهام پُف کردن، ساعت هفت هست یعنی وقت میکنم اُتو کنم؟؟
با این وضع مو که نمیشه بیرون رفت! سریع اُتو میکنم.
موهامو ٱتو کردم و الان ساعت و هفت و نیم هست ، فقط نیم ساعت وقت دارم.
توی کمد رونگاه کردم به نظرم مانتوی کرم رنگم رو با شلوار کارگوی قهوه ایم بپوشم و روسری قهوه ایم رو سر کنم قشنگ میشه.
قبل از لباس پوشیدن رفتم آرایش کنم ، خط چشم گربه ای کشیده و رژ لب صورتی کم رنگ!
آرایشم رو کردم و لباسم هم پوشیدم.
وای خدا ساعت هشت هست!
سریعا سوار ماشین شدم و به کافه رفتم.
اونحا که رسیدم ستایش نبود!
وای خدا یعنی این همه سرعت واسه اینکه ستایش سرم غر نزنه الکی بود!
روی صندلی های اون میزی که کنار پنجره بود نشستم و منتظر اومدن ستایش بودم که یک پسر قد بلند با استایل لش اومد سر میز.
فکر کنم گارسون بود ؛
گفت سلام خانم خوش اومدید من صاحب کافه هستم
گفتم سلام ممنون خوشوقتم...
گفت امری دارید؟
گفتم منتظر دوستم هستم بعدش سفارش میدم!
گفت هرطور مایل هستید.
و رفت، در حال فکر کردن به.....
( اگه پارت بعدیو میخوای لایک های این پارتو به ده برسون😜🍷✨)
۳.۹k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.