رقصی در کهکشان:)
رقصی در کهکشان:)
پارت دوم👇
در حال فکر کردن به چشما ، زاویه فک ، موها و .... اون پسر بودم که یهو ستایش اومد رو صندلی نشست.
ستایش:( هایییی باربییی!😂)
دیانا:( واییی سکته کردمم)
ستایش:( دیر که نکردم؟)
دیانا:( نه منم چند دقیقه هست اومدم)
ستایش:( رژ لب ست لباسم نداشتم واسه همین رقتم مغازه رژ خریدم واسه همین دیر شد😁)
دیانا:( دیوونه اییی؟؟)
ستایش :( اشکال نداره عاصیصم)
دیانا:( اوهوم)
ستایش:( خب بگو ببینم رو کی کراش زدی؟😅)
دیانا:( هن؟😐)
ستایش:( از قیافت معلومه رو یکی کراش زدییی)
دیانا:( نه بابا😐)
ستایش:( زهر مار ، کیییی؟؟)
دیانا:( هیچ بابا صاحب کافه الان اومد به نظرم جذاب بود)
ستایش :( واییی شوهرخواهرم پیدا شدد؛ ببینا سر کار که میرید واسه بچتون پرستار حق ندارید بگیرید من مواظبشم!...)
دیانا:( ستایششش خفه شووو😐😂، من فقط گفتم جذابه نگفتم که ازش بچه دارم😂)
ستایش:( عزیزم کم کمم بچه دار هم میشی وایی اشک تو چشمم جمع شددد اجی کوچولوم عاشق شده😔)
دیانا:( ستایش یه چیزی میگم راستشو بگو ، چیزی میزنی؟😐)
ستایش:( خیلی عجیبه تو بگی یه پسر جذابه😬)
دیانا:( خب جذاب بوددد ، ببین موهاش خوب بود وایی چشماششش خیلی خوشگل بود پدصگ چقد هم مژه داشت لباش خوشگل بود دماغش بزرگ بود ولی به فیسش میاد تازهه زاویه فک داره بدنش هم فک کنم عضله ای هست و...)
ستایش :( وایی بسههه ، دیانا حان عاشق شدی برادر)
دیانا:( نه نه نه نه نه نهههههه)
ستایش:( یه دقیقه تنهات گزاشتماا)
دیانا:( خفه شو خفه شو داره میاد)
ستایش :(کو کجا؟!!)
صاحب کافه:( سلامی مجدد )
ستایش:( سلامممم😃، خوبییی منم خوبممم)
صاحب کافه:( شکر😅)
ستایش:( اسمت چیه؟😃)
صاحب کافه:( ام اسمم چیز اسمم ارسلان😁)
ستایش:( ام یه لحظه... اردیااا اردیااااا ینصدنس سنس ست)
ارسلان:( جانم؟)
ستایش:( ترکیب اسمتون میشه اردیا🥺)
ارسلان:( اسم کی و من؟😂)
ستایش دستشو سمت دیانا کرد و گفت :( ترکیب اسم تو و رفیقم😃، اسمش دیاناست ، به پای هم پیرشید🥺❤️✨)
ارسلان:( اوکی😶)
دیانا اروم گفت:( ووییی)
ارسلان:( من برم؟😶)
ستایش :( کجاا شوخرخاهر؟، بشین پیشمون بابااا)
دیانا:( ستایش خفه شو😁)
ستایش :( چی میگی بزا بشینه باهم اشنا بشید😃)
انقدر خجالت کشیده بوده که دیگه نمیتونستم بشینم ، بلند شدم و دست ستایش رو گرفتم ، گفتم:( ببخشید جناب این به چالش ایسگا گیری بود ببخشید واقعا ، فعلا خدافسسس)
رفتم بیرون از کافه و با ستایش سوار ماشین شدیم.
گفتم:( بیشعورررر این چه کاری بودددد)
ستایش :( پیوندتان مبارک)
دیانا:( چه مرگتههه)
ستایش زد زیر گریه ، گفت:( دیانا😭)
دیانا:( ستایش! چیهه؟ از من ناراحت شدی؟؟)
ستایش:( باهاش کات کردم😭)
دیانا:( عین ادم بگو)
( اگه پارت بعدیو میخوای لایک های این پارتو به ده برسون😜🍷✨)
پارت دوم👇
در حال فکر کردن به چشما ، زاویه فک ، موها و .... اون پسر بودم که یهو ستایش اومد رو صندلی نشست.
ستایش:( هایییی باربییی!😂)
دیانا:( واییی سکته کردمم)
ستایش:( دیر که نکردم؟)
دیانا:( نه منم چند دقیقه هست اومدم)
ستایش:( رژ لب ست لباسم نداشتم واسه همین رقتم مغازه رژ خریدم واسه همین دیر شد😁)
دیانا:( دیوونه اییی؟؟)
ستایش :( اشکال نداره عاصیصم)
دیانا:( اوهوم)
ستایش:( خب بگو ببینم رو کی کراش زدی؟😅)
دیانا:( هن؟😐)
ستایش:( از قیافت معلومه رو یکی کراش زدییی)
دیانا:( نه بابا😐)
ستایش:( زهر مار ، کیییی؟؟)
دیانا:( هیچ بابا صاحب کافه الان اومد به نظرم جذاب بود)
ستایش :( واییی شوهرخواهرم پیدا شدد؛ ببینا سر کار که میرید واسه بچتون پرستار حق ندارید بگیرید من مواظبشم!...)
دیانا:( ستایششش خفه شووو😐😂، من فقط گفتم جذابه نگفتم که ازش بچه دارم😂)
ستایش:( عزیزم کم کمم بچه دار هم میشی وایی اشک تو چشمم جمع شددد اجی کوچولوم عاشق شده😔)
دیانا:( ستایش یه چیزی میگم راستشو بگو ، چیزی میزنی؟😐)
ستایش:( خیلی عجیبه تو بگی یه پسر جذابه😬)
دیانا:( خب جذاب بوددد ، ببین موهاش خوب بود وایی چشماششش خیلی خوشگل بود پدصگ چقد هم مژه داشت لباش خوشگل بود دماغش بزرگ بود ولی به فیسش میاد تازهه زاویه فک داره بدنش هم فک کنم عضله ای هست و...)
ستایش :( وایی بسههه ، دیانا حان عاشق شدی برادر)
دیانا:( نه نه نه نه نه نهههههه)
ستایش:( یه دقیقه تنهات گزاشتماا)
دیانا:( خفه شو خفه شو داره میاد)
ستایش :(کو کجا؟!!)
صاحب کافه:( سلامی مجدد )
ستایش:( سلامممم😃، خوبییی منم خوبممم)
صاحب کافه:( شکر😅)
ستایش:( اسمت چیه؟😃)
صاحب کافه:( ام اسمم چیز اسمم ارسلان😁)
ستایش:( ام یه لحظه... اردیااا اردیااااا ینصدنس سنس ست)
ارسلان:( جانم؟)
ستایش:( ترکیب اسمتون میشه اردیا🥺)
ارسلان:( اسم کی و من؟😂)
ستایش دستشو سمت دیانا کرد و گفت :( ترکیب اسم تو و رفیقم😃، اسمش دیاناست ، به پای هم پیرشید🥺❤️✨)
ارسلان:( اوکی😶)
دیانا اروم گفت:( ووییی)
ارسلان:( من برم؟😶)
ستایش :( کجاا شوخرخاهر؟، بشین پیشمون بابااا)
دیانا:( ستایش خفه شو😁)
ستایش :( چی میگی بزا بشینه باهم اشنا بشید😃)
انقدر خجالت کشیده بوده که دیگه نمیتونستم بشینم ، بلند شدم و دست ستایش رو گرفتم ، گفتم:( ببخشید جناب این به چالش ایسگا گیری بود ببخشید واقعا ، فعلا خدافسسس)
رفتم بیرون از کافه و با ستایش سوار ماشین شدیم.
گفتم:( بیشعورررر این چه کاری بودددد)
ستایش :( پیوندتان مبارک)
دیانا:( چه مرگتههه)
ستایش زد زیر گریه ، گفت:( دیانا😭)
دیانا:( ستایش! چیهه؟ از من ناراحت شدی؟؟)
ستایش:( باهاش کات کردم😭)
دیانا:( عین ادم بگو)
( اگه پارت بعدیو میخوای لایک های این پارتو به ده برسون😜🍷✨)
۴.۱k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.