[واقعیت خاب]🦋🪄🖤
[واقعیت خاب]🦋🪄🖤
Part3
از زبان پسرک داستان
حواسم ب بارونی بود ک روی شیشه ماشین خود نمایی میکرد،ی لحظه ی نگاه کافی بود تا دوباره منو بهم بریزه همون لحظه ایی ک بعد از گذشت چند سال باز دیدمش نفسم حبس شد انگار من دیگ من نبودم پام رو با فشار روی ترمز گذاشتم صداشو شنیدم صداش...خودش بود همون صدای نازک همون چشم های پسته ایی رنگ و کشیده ضربان قلبم دست خودم نبود
=اتفاقی افتاده؟
بعد از گذشت چند ثانیه جواب دادم ن...معذرت میخام
سرمو تکون دادم و ب سختی دهن باز کردم:مسیرتون کجاست؟با گفتن ادرس راه افتادم قطره اشکم چکید گرم بود برعکس دمای بدنم بعد کلی جنگ با قلبم دوباره دوباره نگاهش کردم خودش بود؛خاطرات مثل فیلم با سرعت از پرده های چشمم گذر کردن چرا این اشکای لعنتی تموم نمیشن؟بلخره ب مقصد رسیدیم چشمامو بستم بفرمایین دستشو اورد جلو توی دستش نه!!!!توی دستش حلقه بود قلبم خاکستر شد سعی کردم ته مونده انرژیمو بکار بگیرم
×نیازی نیست
=خاهش میکنم و بعد پولو گذاشت توی دستم رومو برگردوندم تا رفتنشو نبینم با رفتنش مسیری ک قدم میگذاشت رو نگاه کردم دیدمش مردی ک با چتر باز زیر بارون منتظر بود و دختر بچه ایی ک توی بغلش خاب بود رسید بهشون دیگ نمیتونستم نگاه کنم فقط زار زدم و اروم ب سمت مقصد همیشگیم راه افتادم...!
ویو جی هوپ
با تموم شدن داستانم نگاهش کردم بالاخره لب باز کردم
_ دیدی؟من تورو مثل پسر توی داستان دوست دارم حاضرم تموم عمرمو صرف دوست داشتنت بکنم خندید برای بار هزارم برای خندش مردم خاست حرفی بزنه اما....
امیدوارم تا اینجا دوسش داشته باشین تجربه زیادی ندارم ب عنوان اولین فیکم=)💕🪄
Part3
از زبان پسرک داستان
حواسم ب بارونی بود ک روی شیشه ماشین خود نمایی میکرد،ی لحظه ی نگاه کافی بود تا دوباره منو بهم بریزه همون لحظه ایی ک بعد از گذشت چند سال باز دیدمش نفسم حبس شد انگار من دیگ من نبودم پام رو با فشار روی ترمز گذاشتم صداشو شنیدم صداش...خودش بود همون صدای نازک همون چشم های پسته ایی رنگ و کشیده ضربان قلبم دست خودم نبود
=اتفاقی افتاده؟
بعد از گذشت چند ثانیه جواب دادم ن...معذرت میخام
سرمو تکون دادم و ب سختی دهن باز کردم:مسیرتون کجاست؟با گفتن ادرس راه افتادم قطره اشکم چکید گرم بود برعکس دمای بدنم بعد کلی جنگ با قلبم دوباره دوباره نگاهش کردم خودش بود؛خاطرات مثل فیلم با سرعت از پرده های چشمم گذر کردن چرا این اشکای لعنتی تموم نمیشن؟بلخره ب مقصد رسیدیم چشمامو بستم بفرمایین دستشو اورد جلو توی دستش نه!!!!توی دستش حلقه بود قلبم خاکستر شد سعی کردم ته مونده انرژیمو بکار بگیرم
×نیازی نیست
=خاهش میکنم و بعد پولو گذاشت توی دستم رومو برگردوندم تا رفتنشو نبینم با رفتنش مسیری ک قدم میگذاشت رو نگاه کردم دیدمش مردی ک با چتر باز زیر بارون منتظر بود و دختر بچه ایی ک توی بغلش خاب بود رسید بهشون دیگ نمیتونستم نگاه کنم فقط زار زدم و اروم ب سمت مقصد همیشگیم راه افتادم...!
ویو جی هوپ
با تموم شدن داستانم نگاهش کردم بالاخره لب باز کردم
_ دیدی؟من تورو مثل پسر توی داستان دوست دارم حاضرم تموم عمرمو صرف دوست داشتنت بکنم خندید برای بار هزارم برای خندش مردم خاست حرفی بزنه اما....
امیدوارم تا اینجا دوسش داشته باشین تجربه زیادی ندارم ب عنوان اولین فیکم=)💕🪄
۳.۲k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.