درخواستی
#درخواستی
Part: ⁵
جینا با صورتی که معلوم بود خیلی زورش اومده اومد سمتت و دستش رو برد بالا تا بزنه به صورتت که یکی دستش رو گرفت ....
جونکوک: دستت رو بنداز!!!
جینا: ج..جونکوک!
جونکوک دسته جینا رو ول کرد و جینا هم اروم دستش رو آورد پایین و در رفت ....
ات: ممنون....(سرد)
رفتی ته کلاس و جامِدادیت رو برداشتی ....برگشتی سمته کیفت که جونکوک هنوز وایساده بود و بِرو بِر نگات میکرد ....
ات: چیزی میخوای؟!
جونکوک: اوهوم....
ات: هااا...چرا درست عین ادم حرف نمیزنی؟!
اومد سمتت و چسبوندِت به میز....
جونکوک: ات!!
ات:چ..چیه؟!
[جونکوک میتونست بگه ...میتونست بگه که عاشق ات شده؟! ....میتونست بگه همون جا که تنه بی جونش رو روی تخت درمونگاه دید عاشقش شد! ...ولی آیا غرورش این اجازه رو میداد؟! ]
جونکوک اروم ازت فاصله گرفت که تو متعجب بهش نگاه کردی ....
ات: چیزی میخواستی بگی؟!
جونکوک: نه بیخیال....
ات: هوم....
وسایل هات رو جمع کردی و از کلاس بیرون زدی....
زنگ اخر:
کیفِت رو روی شونت انداختی و راه افتادی که صدای جیغ و دادی رو از حیاط شنیدی....دوییدی که دیدی جینا و جونکوک داشتن دعوا میکردن....رفتی سمت لیا که سعی داشت جونکوک رو اروم کنه....
ات: چی شده لیا؟!
لیا: فکر کنم بخاطر منه!
ات: منظورت از پشت بوم افتادَنِته ؟!
لیا: اوهوم....
ات: خدای من....اینا همش تقصیره منه!!
لیا: هی ات چرا باید تقصیره تو باشه ....
ات: ولش بیخیال....
رفتی سمت جونکوک و کشیدیش عقب .....
ات: چته!!
جونکوک: میبینی که دارم تلافی اون بلایی که سره لیا اورده رو درمیارم!!
ات: جونکوک...فکر کن همون من تقصیر کارم ...ف...فکر کن هنوز هم من اونی هستم که لیا رو از پشت بوم پرت کرد پایین ....ولی به جینا کاریت نباشه!!!!!
جونکوک: د..داری شوخی میکنی دیگه؟! ....دختر تو خوبه جینا رو میشناسی!
ات: جونکوک....نمیتونم ببینم بلایی که سره من اومده سره کسه دیگه ای بیاد !!
جونکوک: روانی چیزی هستی!! ...... هنوز اون رفتارش تو زنگ اول رو یادت هست!!
ات: جونکوک....
کیفه جونکوک رو از رو زمین برداشتی و دستش رو گرفتی و کشیدی بیرون از مدرسه .... بدون اینکه به نگاهه بچه ها و لیا نگاه کنی از همشون گذشتی ....
از مدرسه دور شده بودید که جونکوک دستش رو از تو دستت درآورد و وایساد....
Part: ⁵
جینا با صورتی که معلوم بود خیلی زورش اومده اومد سمتت و دستش رو برد بالا تا بزنه به صورتت که یکی دستش رو گرفت ....
جونکوک: دستت رو بنداز!!!
جینا: ج..جونکوک!
جونکوک دسته جینا رو ول کرد و جینا هم اروم دستش رو آورد پایین و در رفت ....
ات: ممنون....(سرد)
رفتی ته کلاس و جامِدادیت رو برداشتی ....برگشتی سمته کیفت که جونکوک هنوز وایساده بود و بِرو بِر نگات میکرد ....
ات: چیزی میخوای؟!
جونکوک: اوهوم....
ات: هااا...چرا درست عین ادم حرف نمیزنی؟!
اومد سمتت و چسبوندِت به میز....
جونکوک: ات!!
ات:چ..چیه؟!
[جونکوک میتونست بگه ...میتونست بگه که عاشق ات شده؟! ....میتونست بگه همون جا که تنه بی جونش رو روی تخت درمونگاه دید عاشقش شد! ...ولی آیا غرورش این اجازه رو میداد؟! ]
جونکوک اروم ازت فاصله گرفت که تو متعجب بهش نگاه کردی ....
ات: چیزی میخواستی بگی؟!
جونکوک: نه بیخیال....
ات: هوم....
وسایل هات رو جمع کردی و از کلاس بیرون زدی....
زنگ اخر:
کیفِت رو روی شونت انداختی و راه افتادی که صدای جیغ و دادی رو از حیاط شنیدی....دوییدی که دیدی جینا و جونکوک داشتن دعوا میکردن....رفتی سمت لیا که سعی داشت جونکوک رو اروم کنه....
ات: چی شده لیا؟!
لیا: فکر کنم بخاطر منه!
ات: منظورت از پشت بوم افتادَنِته ؟!
لیا: اوهوم....
ات: خدای من....اینا همش تقصیره منه!!
لیا: هی ات چرا باید تقصیره تو باشه ....
ات: ولش بیخیال....
رفتی سمت جونکوک و کشیدیش عقب .....
ات: چته!!
جونکوک: میبینی که دارم تلافی اون بلایی که سره لیا اورده رو درمیارم!!
ات: جونکوک...فکر کن همون من تقصیر کارم ...ف...فکر کن هنوز هم من اونی هستم که لیا رو از پشت بوم پرت کرد پایین ....ولی به جینا کاریت نباشه!!!!!
جونکوک: د..داری شوخی میکنی دیگه؟! ....دختر تو خوبه جینا رو میشناسی!
ات: جونکوک....نمیتونم ببینم بلایی که سره من اومده سره کسه دیگه ای بیاد !!
جونکوک: روانی چیزی هستی!! ...... هنوز اون رفتارش تو زنگ اول رو یادت هست!!
ات: جونکوک....
کیفه جونکوک رو از رو زمین برداشتی و دستش رو گرفتی و کشیدی بیرون از مدرسه .... بدون اینکه به نگاهه بچه ها و لیا نگاه کنی از همشون گذشتی ....
از مدرسه دور شده بودید که جونکوک دستش رو از تو دستت درآورد و وایساد....
- ۲۱.۴k
- ۰۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط