عروسفراری

#عروس_فراری 🤍👀
Part: ³²

ویو ات:
اروم دستش رو روی صورتم میکشید....دستش رو پس زدم و رفتم عقب که پام بد سوخت و خوردم زمین....

جونکوک: ات ....

یهو دیدم جونکوک با عصبانیت از پیش کای بلند شد و دويید سمتم‌....
بهم رسید ...دستاش رو روی صورتم قاب کرد.....

جونکوک: خوبی؟!....
ات: اوهوم....
تهیونگ: جونکوک...ات رو وردار ببر....
جونکوک: ولی....
تهیونگ: وردار ببرش...(داد)

تهیونگ با عصبانیت سر جونکوک داد میزد و میگفت که از اینجا ببرتم ....هانی یول و زیر دست هاش خواستن بیان سمتمون که جونکوک دستش رو انداخت زیره پام و بغلم کرد .....
با سرعت رفت سمت در عمارت ....

هانی یول: مفت خورا اسلحه دستِتونه ....خب شلیک کنینننننن.....

نویسنده: [تا زیر دستای هانی یول دست‌ بردن به اسلحه هاشون جونکوک از در عمارت زد بیرون ]

جونکوک از سالن عمارت زد بیرون و دویید تو حیاط .....
رفت سمت یکی از ماشینا و سوئیچِش رو بزور از تو جیبِش درآورد و درش رو باز کرد ....من‌ رو گذاشت صندلی جلو و خودش هم  نشست ....سریع روشن کرد و راه افتاد ....

ات: ولی ت..تهیونگ!

جوابی نداد ‌‌‌‌‌‌‌....

ات: جونکوک با توعم میگم تهیونگ چی ؟!(یکم بلند)
جونکوک : میشه ساکت‌ شی!!!

با حرفش شوکه شدم...چرا یهو لحنش عوض شد ..هیچ وقت باهام اینجوری حرف نمیزد ....

سرت رو انداختی پایین ولی نگران بودی ! ....نگرانه تهیونگ....

ویو تهیونگ:
هانی یول با عصبانیت اومد سمتم و یَقَم رو گرفت ‌‌‌....

هانی یول: اینقدر اون دختر از زندگیت مهم تر بود!!!
تهیونگ: اره!(نیشخند )
هانی: اح//مَق...

یهو دستش رو مشت کرد و محکم زد تو صورتم ....

تهیونگ: عو//ضی‌...اگه واقعن مردی به این دوتا مفت خورِت بگو ولم کنم تا نشونت بدم مشت واقعی یعنی چی!!!(حرصی )
هانی یول : او او تند نرو ‌‌...(فَکه تهیونگ رو گرفت ) به جونکوک بگو اون دختر رو برگردونه ...منم ولت میکنم!
تهیونگ: هه به همین خیال باش....

ادامه دارد.....

بعدا قرن ها براتون پارت آوردم 😂....امیدوارم خوشتون بیاد💖🙃
دیدگاه ها (۵۵)

#درخواستی Part: ⁵ جینا با صورتی که معلوم بود خیلی زورش اومده...

#درخواستی ادامه ی پارت ⁵.....ات: چرا وایسادی؟!جونکوک: براچی ...

#درخواستی Part: ⁴فردا صبح: از تختِت پایین اومدی و رفتی دستشو...

#درخواستی Part: ³لیا خواست لب جونکوک رو ببوسه که جونکوک کنار...

"شراب سرخ" Part: ⁶ویو تهونگ چشام داشت یواش یواش بسته میشد که...

جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۶#

گل وحشی منپارت ۳ ویو اتتوی خواب بودم که یهو ارباب بیدارم کرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط