پارت7
پارت7
دوما: دوباره مثل هر شب رفتم جلو خونش ولی دیدم داشت میرفت بیرون منم دنبالش کردم چقد تند می دوید با خودم گفتم کجا میره یه مدت طولانی رو دنبالش کردم ببینم این بشر خسته نمیشه همش به این فکر میکردم کجا داره میره رفتیم رفتیم تا رسیدیم به کوه فوجی برام عجیب بود این وقت شب اومده کوه چیکار یهو وایستاد و شمشیرش رو کشید بیرون یهو بوی چند تا شیطان سطح پایین به مشامم خورد یکی شون از جلو اومد و با شینوبو درگیر شد یکی از پشت داشت آروم آروم میرفت سمت شینوبو که بی اختیار بادبزنم رو محکم پرت کردم سمت پشت سری و سرش از تنش جدا شد وایسا من الان هم جنسم رو بخاطر یه انسان کشتم شینوبو که متوجه قضیه شد برگشت و منو نگاه کرد چند ثانیه چشم تو چشم شدیم تا اینکه من به خودم اومدم و سریع با قدرتم برگشتم اتاقم دستم رو گذاشتم رو سینم چرا انقد تند میزنه من هم جنسم بخاطرش کشتم چه بلایی داره سرم میاد نکنه حرف آکازا درست باشه
گیو: تو اتاقم دراز کشیدم و به سقف خیره شدم با خودم گفتم شینوبو کسی رو دوست داره من دارم چی میگم اون علاقه ای به کسی نداره ولی از اینکه از خونگرمیش
سواستفاده بشه بدم میاد دلم نمیخواد ناراحت باشه لبخندی زدم و گفتم من که از دلش خبر ندارم اون یه آدم توداره که حالش رو با کسی درمیون نمیذاره
فردا......
میتسوری: با خودم گفتم برم پیش شینوبو و ناهار رو با هم بخوریم وقتی رسیدم کانائو گفت فرستادنش ماموریت گفتم میخواستم باهاش صحبت کنم کانائو گفت بیا تو ناهار آمادس منم که از خدام بود برای همین گفتم باشه و رفتم تو
شینوبو: دیشب بعد از اون اتفاق تانجیرو رو پیدا کردم برام از اتفاق های اینجا گفت ول من تمام فکرم پیش اون شیطانه بود اون چرا جونم رو نجات داد هه اول خواهرم رو میکشه بعد منو نجات میده چه عجیب تو افکارم بودم که تانجیرو بلند گفت شینوبو اتفاقی افتاده لبخندی زدم و گفتم نه نه فقط تو فکر بودم همین......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
دوما: دوباره مثل هر شب رفتم جلو خونش ولی دیدم داشت میرفت بیرون منم دنبالش کردم چقد تند می دوید با خودم گفتم کجا میره یه مدت طولانی رو دنبالش کردم ببینم این بشر خسته نمیشه همش به این فکر میکردم کجا داره میره رفتیم رفتیم تا رسیدیم به کوه فوجی برام عجیب بود این وقت شب اومده کوه چیکار یهو وایستاد و شمشیرش رو کشید بیرون یهو بوی چند تا شیطان سطح پایین به مشامم خورد یکی شون از جلو اومد و با شینوبو درگیر شد یکی از پشت داشت آروم آروم میرفت سمت شینوبو که بی اختیار بادبزنم رو محکم پرت کردم سمت پشت سری و سرش از تنش جدا شد وایسا من الان هم جنسم رو بخاطر یه انسان کشتم شینوبو که متوجه قضیه شد برگشت و منو نگاه کرد چند ثانیه چشم تو چشم شدیم تا اینکه من به خودم اومدم و سریع با قدرتم برگشتم اتاقم دستم رو گذاشتم رو سینم چرا انقد تند میزنه من هم جنسم بخاطرش کشتم چه بلایی داره سرم میاد نکنه حرف آکازا درست باشه
گیو: تو اتاقم دراز کشیدم و به سقف خیره شدم با خودم گفتم شینوبو کسی رو دوست داره من دارم چی میگم اون علاقه ای به کسی نداره ولی از اینکه از خونگرمیش
سواستفاده بشه بدم میاد دلم نمیخواد ناراحت باشه لبخندی زدم و گفتم من که از دلش خبر ندارم اون یه آدم توداره که حالش رو با کسی درمیون نمیذاره
فردا......
میتسوری: با خودم گفتم برم پیش شینوبو و ناهار رو با هم بخوریم وقتی رسیدم کانائو گفت فرستادنش ماموریت گفتم میخواستم باهاش صحبت کنم کانائو گفت بیا تو ناهار آمادس منم که از خدام بود برای همین گفتم باشه و رفتم تو
شینوبو: دیشب بعد از اون اتفاق تانجیرو رو پیدا کردم برام از اتفاق های اینجا گفت ول من تمام فکرم پیش اون شیطانه بود اون چرا جونم رو نجات داد هه اول خواهرم رو میکشه بعد منو نجات میده چه عجیب تو افکارم بودم که تانجیرو بلند گفت شینوبو اتفاقی افتاده لبخندی زدم و گفتم نه نه فقط تو فکر بودم همین......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
۶.۲k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.