♡شیطان یا فرشته♡
___♡شیطان یا فرشته♡___
#Part_9
تا به عمرم پام به اینجا ها باز نشده بود که شد بخاطر این ییلاق الان بابام بفهمه درسته چیزی نمیگه ولی شرمندش میشم ....افسره صدامکرد و از جام بلند شدم و رفتم سمت در اتاق سرهنگ با سه تا تقه در اجاره ورودم رو داد خبر باباش
سرهنگ:بفرمایید
قبل از وارد شدن حجاب اسلامی رو رعایت کردم و وارد شدم ....که چشمم خورد به شغال سیاهه
نازلی:با اجازتون حاج اقا
که احساس کردم پسره زیر لب گفت《دختره ی پرو چه خودشم خوب جلوه میده》
همونجا بود دلم میخواست مثل خر بزنمش به گاو بخوره زمین صدا صگ بده
سرهنگ:خب بخاطر راهنمایی و رانندگی مشکلی نبوده اما افسر خبر داده که باهم توی خیابون نزاع و دعوا داشتید
منم شروع کردم به مظلوم نمایی
نازلی:جناب سرگرد ....
سرهنگ:سرهنگ هستم
نازلی:حالا هرچی ....بیینید جناب شما میدونید مرد ها به زن جماعت بها نمیدن خودم به شخصه با این اقا مشکلی نداشتم ازشون معذرت خواستمولی فکر کنم روزی سختی سپری کردم که عین سگ.. نه چیز ...عین افراد خشمگین به من هجوم اوردن
تیرداد:جناب سروان این خانم میتونن تو جشنواره بالیوود اسکار بهترین بازیگر رو بگیرن
نازلی:فضولیش به شما نیومده که به دختر مردم انگ فیلم بازی کردن میزنی
سرهنگ که در حال تماشای مشاجره ی ما بود و داشت یه نگاه اندر عاقل فیسانه به ما مینداخت تو نگاهش یه 《برم استعفا بدم》خاصی بود
نازلی::اسب باید بیاد جلوت لونگ بنداز مرد.....
میخواستم بگممرتیکه تا نگاهم به سرهنگ افتاد سریع جمعش کردم و گفتم
نازلی:مرد مومن ....
خدا سر شاهده پشمای خودمم فر خورده بود خیلی خفن جمعش کردم خداوکیلی
خلاصه با قسم و ایه و الکی به سرهنگ گفتن که مشکلمون حل شده پاشدیم اومدیم بیرون
تیرداد:امیدوارم دیگه جلو راهم نمیبنمت اما چه میشه کرد باید.....
حرفشو خورد و منم عین فضولا دنبال ته جملش بودم .....رفتم از سربازه گوشی و ساعتمو گرفتم داشتم میرفتم بیرون که دیدم شغال سیاه داره با تلفن حرف میزنه
تیرداد:نه قرار اولمون خوب نبود دعوا شد
_:.......
تیرداد:این مال خودمه زندگی و مسیر خودمه حواسم هست
به من چه شاید با دوست دخترش دعواش شده داره به دوستش توضیح میده شایدم ....با زنش دعواش شده به مامانش میگه اصن بهش نمیاد زن داشته زن دو روز با این زندگی کنه سکته میکنه .....اههه به من چههه فضول مردمم شدم گمشو برو دختره ی نکبت با این روزت از دانشگاه که موقتی اخراج شدی بعدم این مرتیکه ...و جای دردناکش داعون شدن ماشین نازنینم و تا یاد گوشیم افتادم عین برق گرفته ها به صفحه ش نگاه کردم که....ادامه...
#عاشقانه
#عاشقانه_خاص
#نوشته_عاشقانه
#عاشق #عاشقی #عشق #کتاب_عشق_از_چشمانم_چکه_چکه-میریزد
#رمان #رمانتیک
#مافیایی #طنز
#اردیا #رمان_اردیا #دیانا #دیانا_رحیمی
#Part_9
تا به عمرم پام به اینجا ها باز نشده بود که شد بخاطر این ییلاق الان بابام بفهمه درسته چیزی نمیگه ولی شرمندش میشم ....افسره صدامکرد و از جام بلند شدم و رفتم سمت در اتاق سرهنگ با سه تا تقه در اجاره ورودم رو داد خبر باباش
سرهنگ:بفرمایید
قبل از وارد شدن حجاب اسلامی رو رعایت کردم و وارد شدم ....که چشمم خورد به شغال سیاهه
نازلی:با اجازتون حاج اقا
که احساس کردم پسره زیر لب گفت《دختره ی پرو چه خودشم خوب جلوه میده》
همونجا بود دلم میخواست مثل خر بزنمش به گاو بخوره زمین صدا صگ بده
سرهنگ:خب بخاطر راهنمایی و رانندگی مشکلی نبوده اما افسر خبر داده که باهم توی خیابون نزاع و دعوا داشتید
منم شروع کردم به مظلوم نمایی
نازلی:جناب سرگرد ....
سرهنگ:سرهنگ هستم
نازلی:حالا هرچی ....بیینید جناب شما میدونید مرد ها به زن جماعت بها نمیدن خودم به شخصه با این اقا مشکلی نداشتم ازشون معذرت خواستمولی فکر کنم روزی سختی سپری کردم که عین سگ.. نه چیز ...عین افراد خشمگین به من هجوم اوردن
تیرداد:جناب سروان این خانم میتونن تو جشنواره بالیوود اسکار بهترین بازیگر رو بگیرن
نازلی:فضولیش به شما نیومده که به دختر مردم انگ فیلم بازی کردن میزنی
سرهنگ که در حال تماشای مشاجره ی ما بود و داشت یه نگاه اندر عاقل فیسانه به ما مینداخت تو نگاهش یه 《برم استعفا بدم》خاصی بود
نازلی::اسب باید بیاد جلوت لونگ بنداز مرد.....
میخواستم بگممرتیکه تا نگاهم به سرهنگ افتاد سریع جمعش کردم و گفتم
نازلی:مرد مومن ....
خدا سر شاهده پشمای خودمم فر خورده بود خیلی خفن جمعش کردم خداوکیلی
خلاصه با قسم و ایه و الکی به سرهنگ گفتن که مشکلمون حل شده پاشدیم اومدیم بیرون
تیرداد:امیدوارم دیگه جلو راهم نمیبنمت اما چه میشه کرد باید.....
حرفشو خورد و منم عین فضولا دنبال ته جملش بودم .....رفتم از سربازه گوشی و ساعتمو گرفتم داشتم میرفتم بیرون که دیدم شغال سیاه داره با تلفن حرف میزنه
تیرداد:نه قرار اولمون خوب نبود دعوا شد
_:.......
تیرداد:این مال خودمه زندگی و مسیر خودمه حواسم هست
به من چه شاید با دوست دخترش دعواش شده داره به دوستش توضیح میده شایدم ....با زنش دعواش شده به مامانش میگه اصن بهش نمیاد زن داشته زن دو روز با این زندگی کنه سکته میکنه .....اههه به من چههه فضول مردمم شدم گمشو برو دختره ی نکبت با این روزت از دانشگاه که موقتی اخراج شدی بعدم این مرتیکه ...و جای دردناکش داعون شدن ماشین نازنینم و تا یاد گوشیم افتادم عین برق گرفته ها به صفحه ش نگاه کردم که....ادامه...
#عاشقانه
#عاشقانه_خاص
#نوشته_عاشقانه
#عاشق #عاشقی #عشق #کتاب_عشق_از_چشمانم_چکه_چکه-میریزد
#رمان #رمانتیک
#مافیایی #طنز
#اردیا #رمان_اردیا #دیانا #دیانا_رحیمی
۷.۰k
۰۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.