رائل

رائل:
اروم چشمامو باز کردم...اینجا کجاست؟
یهو اتفاقایی که افتاده بود از جلو‌چشمام رد شد
به کنارم نگاه کردم...دیدم یکی سرشو گذاشته لبه تخت...از رو پیرهنش فهمیدم تهیونگه...
اروم نشستم تو‌جام...دستمو روی شونه ش گذاشتم که سرشو بلند کرد...یهو چشمم به خون روی لباسش افتاد
_او...اون... چیه؟
+خوبی؟!
داد زدم
_اووون چیهههه؟ چراااا خون رو‌لباسته چیشدهههه؟؟
+رائل هیچی نیست...اروم باش
خم شدم سمتش
+رائل باید دراز بکشی...الان سوزن سرمت از دستت جدا میشه
لبام از بغض میلرزید...سوزنو از دستم کندم و رفتم سمتش..دستمو اروم دراز کردم سمت بازوش...کل بدنم میلرزید...
دستمو گرفت
+میگم خوبم رائل‌...
بغضم ترکید
_چرا اینجوری شدی هاااان؟ کی این بلارو سرت اورد...من اصلا نمیشناختمش...خیلی ترسیده بودم
اروم بغلم کرد...
+هیس...الان من اینجام...هیچیم نشده منم حالم خیلی خوبه
_کاش به من میزد...
+رائل بس کن...
ازش جدا شدم‌و‌اشکامو با استینم پاک کردم
_باید پانسمانش کنی...
+نیاز نیست
با بغض گفتم:
_بخاطر من...لطفا
+خب من که نمیتونم بستری باشم اینجا...از فضای بیمارستان متنفرم...
_تو‌پانسمان کن..خونه استراحت کن
+ازم مراقبت میکنی؟
بدون اینکه حتی فکر کنم سرمو تکون دادم
_مراقبت میکنم
یه لبخند محو نشست رو لباش و از جاش پاشد...
+میرم زخممو پانسمان کنم...توعم استراحت کن تا بیام...
سرمو تکون دادم...رفت بیرون..پتو رو کشیدم رو زانوم...وقتی دیدم اونهمه خون ازش رفته...دلم میخواست بمیرم... احساس کردم بدنم هیچ حسی نداره..کاش میمردم که اینقد بخاطر من دردسر نکشه...
سرمو روی زانوهام گذاشتم ...کاش حداقل یه شب با حال خوب میخوابیدم...یه شب بدون هیچ ناراحتی ای سرمو روی بالشم میذاشتم...
نمیدونم چرا این بدبختیا تمومی نداشتن...
حدودا نیم ساعت بعد ته برگشت...دستشو بسته بودن
+گفتن مرخصی... البته اگه اذیتی بمون...
_نه نه خوبم...
رو‌کردم سمتش
_خیلی درد داری؟
+نه خوبم...
یهو‌ یه پرستار اومد داخل و دستمو نگاه کرد
عصبی شد
+چرا خودتون سوزنو جدا کردین؟
_ببخشید...حواسم نبود در اومد...
پشت چشمی نازک کرد و رفت...
اروم از تخت اومدم پایین ...ته کفشامو جفت کرد جلو‌پام و دستمو گرفت که نیفتم...کفشامو پام کردم و بعد از امضا کردن چندتا برگه دوتایی از بیمارستان اومدیم بیرون
+میشه تو‌پشت فرمون بشینی؟
_من؟ من خیلی وقته رانندگی نکردم
+
دیدگاه ها (۳)

من نمیتونم با این دستم رانندگی کنم الان_خب باشه...سوییچو بده...

+گوش بده ببین چی‌میگه...قلبش مثل گنجشک داشت میزددستمو همونطو...

+ رائل من باید برم مهمون داریم _برو عزیزم...مواظب خودت باش و...

زنگ زدم به یه جی و آدرس جایی که بودنو ازش گرفتم و رفتم پیششو...

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

بیب من برمیگردمپارت: 69گوشی رو کنار گذاشت و باهام چشم تو چشم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط