رائل من باید برم مهمون داریم

+ رائل من باید برم مهمون داریم
_برو عزیزم...مواظب خودت باش
و بازم بغلش کردم و رفت ... پارک قشنگی بود...دلم نمیومد برم...از جام پاشدم و شروع کردم به قدم زدن...نمیدونم چندساعت طول کشید... هوا کم کم داشت تاریک میشد...گوشیمو در اوردم به ساعتش نگاه کردم...اوه ۵غروب بود ...باید دیگه میرفتم خونه...راه افتادم سمت خیابون که یه تاکسی بگیرم...یهو یکی دستشو در دهنم گذاشت و‌منو‌کشید عقب...رومو برگردوندم...نمیشناختمش...زبونم بند اومده بود...با اونیکی دستش یه دستمال گذاشت دم دماغم...هرچی دست و پا میزدم نمیتونستم فرار کنم...احساس میکردم که بدنم داره بی حس میشه...و بعدش دیگه نفهمیدم چیشد
...............
تهیونگ:
یه جی اومد سمت خیابون... عینک دودیمو زدم به چشمم و سرمو‌خم کردم که منو‌نبینه...بعد از چند دقیقه سرمو‌بالا آوردم...خب خوبه...رفته بود..رائلم از جاش پاشد..خب پس اونم میخواد بره خونه...باید خودم میرسوندمش...یکم منتظر موندم دیدم رفت سمت چمنا...فکر کنم میخواست قدم بزنه...حدودا سه ساعت همون‌طور داشت قدم میزد..کاش میشد فهمید که الان تو سرش چی داره میگذره که سه ساعت همش توی یه پارک دومتری داره قدم میزنه
سرمو روی فرمون گذاشتم...خوابم گرفته بود...پوووف چیکار کنم...
یهو صدای جیغ شنیدم...سرمو بالا اوردم دیدم یه مرده دهن رائلو گرفته بود داشت میکشید
سریع کتمو در اوردم پرت کردم تو ماشین و دوییدم سمتش...تا خواست خودشو جمع کنه یه مشت خوابوندم تو‌دهنش که پخش زمین شد...رفتم سمت رائل...چشاش بسته بود...اروم زدم به صورتش
+رائل...چشاتو وا کن...
صدای پا شنیدم...برگشتم عقب دیدم باچاقو حمله کرد طرفم...جاخالی دادم و چاقوش به بازوم خورد...درد بدی توی تنم پیچید...
داشت عقب عقب میرفت...
رفتم سمتش که دوباره چاقوشو گرفت طرفم...زدم به زانوش که خورد زمین و چاقوشو با پام پرت کردم و نشستم رو سینه ش...با تموم‌وجودم مشت میزدم به صورت نحسش...
_میخواستی چیکار کنی حرومزاده هاااانننننن؟
یقشو گرفتم
_حرف بزن...از طرف کی اومدی؟
+هی... هیچکی...
یقشو محکمتر کشیدم
_حرف بزن حرومزادههههههه....
شروع کرد به گریه کردن
+تو...توی...پارک... دیدمش... میخواستم...پولاشو... بگیرم... ازطرف..کسی...نیومدم...
یقشو ول کردم و رفتم سمت رائل ...کامل بیهوش بود
_شاااانس بیاری چیزیش نشده باشه...حیف الان نمیتونم منتظر بمونم پلیس بیاد...اما اگه کوچیکترین اسیبی بهش برسه...خودم پیدات میکنم با همون چاقوت تیکه تیکه ت میکنم...
رائلو‌بغلم گرفتم و گذاشتمش تو ماشین و راه افتادم سمت بیمارستان...کل لباسم خونی شده بود...دردش غیر قابل تحمل بود اما الان فقط رائل مهم بود نه هیچ چیز دیگه ای....
#صدای_تو
#p44
دیدگاه ها (۲۷)

رائل:اروم چشمامو باز کردم...اینجا کجاست؟ یهو اتفاقایی که افت...

من نمیتونم با این دستم رانندگی کنم الان_خب باشه...سوییچو بده...

زنگ زدم به یه جی و آدرس جایی که بودنو ازش گرفتم و رفتم پیششو...

_الانم تنها کاری که میتونی بکنی اینه که بری بیرون لطفا...بهم...

{مافیای من}{پارت ۶}ویو تهیونگ # بعد کلی حرف زدن با یونگی بلن...

زور و عشق پارت ۳

#دوپارتی#هیونجین#درخواستیوقتی شب عروسی... ویو ات وای امروز خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط