من حواسم هست که دیوانهات باشم مدام

من حواسم هست که دیوانه‌ات باشم مدام
مو پریشان‌تر نکن ، یادآوری را بی‌خیال !

دور انگشت تو می‌چرخم به هر سو خواستی
آن سکانِ حلقه‌ی انگشتری را بی‌خیال

دل ببر از من به هر اندازه می‌خواهی ولی
دزد دریاییّ من ! غارتگری را بی‌خیال

با نگاهت تا ابد تنها مرا آتش بزن
آسمان خسته‌ی خاکستری را بی‌خیال

چون صدف ، وا مانده آغوشم به مروارید تو
مال من شو بعد از این و دیگری را بی‌خیال

#شهراد_میدری
دیدگاه ها (۳)

من توراهرشب به صرف چای مهمان میکنمگیسوان بی قرارم را پریشان ...

در این غروبِ سرد، تَشَر می‌زند سکوتامشب دوباره سازِ دگر می‌ز...

.اے جماعت بهر خود هم اندڪے غوغا ڪنیدحال خود را دیده‌ ، واغوث...

صبحے دوباره آمد و دارم هواے توآرے هوا، هواے تو و ماجراے تویع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط