وقتی وارده عمارتی میشی که....🐾🌿پارت سوم://///
وقتی وارده عمارتی میشی که....🐾🌿پارت سوم://///
جیمین{محموله اسلحه هام که از ایتالیا قرار بود برسه توسط یه جاسوس لو رفت... سمج تر از اون چیزی که فکر می مردم بود نزدیک 30 دقیقه داشتیم شکنجه اش می کردیم ولی حرف نمیزد... به ته و کوک زنگ زدم که بیان اینجا شاید اونا بتونن حرف از بکشن... داشتم قرار داد های محموله رو چک می کردم که در باز و با دو تا دختر اومدن تو... ته اینا کین؟
تهیونگ{وقتی از پله ها اومدیم بالا متوجه دو تا سنجاب شدیم که در حالی فضولی بودن.
لونا{داشتم از ترس میلرزیدم ولی متاسفانه زبونم این چیزا حالیش نبود... یالا چند بار بگم فضولی نه و کنجکاوی، بعدش با... باور کنید صدای ناله شنیدیم گفتیم شاید برای کسی اتفاقی افتاده*آخرش اروم
جیمین{دختر زبون درازی بود داشت از ترس میلرزید ولی جوابشو داد...الان وقت این چیزا نیست شوگا این دوتا رو ببر دو اتاقم پیششون باش تا شیطونی نکنن...بعدم نگاه کردم به همون دختر و گفتم... کارم که تموم شد باید به روش خودم قوانین رو یکبار دیگه بهتون بگم... میتونستم به وضوح رنگ پریده خودشو و دوستش رو ببینم.
لونا{20 دقیقه ای می شد که تو اتاق ارباب بودیم و اون نگهبان که اسمش شوگا بود مثل زندان بان بالا سرمون بود...سرمو سمت مینجی چرخوندم و گفتم... یاااا مینجیا تو ترسیدی؟
مینجی{لونا فکر کنم دیوونه شدی... د آخه هویچ با اتفاقای بدتری هم سرمون اومده... اونجاهم که دیدیدستتو فشار دادم چون میترسیدم عاقبت توعم مثل اون دختره بشه... دلم نمیخواد آسیب ببینی.
لونا{دوست دارم اونی... از وقتی یادم میاد مینجی هم مادرم بود هم خواهرم، هیچوقت به چشم یه دوست معمولی بهم نگاه نکرده همیشه بهم می گفت تو خواهرمی و از جونمم با ارزش تر...صدای در باعث شد از فکر در بیام... نگاهم رو به در دادم که با چهره ارباب مواجه شدم... چهره جذابی داشته که هرکسی آرزوش بود...چشمای مشکی، دماغ قلمی، لبای قلوه ای... داشتم صورتش رو آنالیز می کردم که با سلقمه ای که مینجی بهم زد از جا پریدم و ایستادم.
جیمین{وقتی کارم تموم شد رفتم تو اتاق و به شوگا گفتم بره بیرون... نگاهم رو به دو تا دختر رو به روم دادم یکیش که بهش میخورد بزرگتر باشه وایساده و تعظیم کرد ولی اون زبون دراز با دهن باز به صورتم ذول زده بود... بخاطر کیوتیش خندم گرفته بود ولی به زدن یه پوزخند اکتفا کردم...روی صندلیم نشستم که دیدم مثل فنر از جاش پرید و بهم تعظیم کرد... خب میریم سراغ اصل مطلب..........
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
شرایط برای آپ پارت بعد:
15 لایک
10کامنت
جیمین{محموله اسلحه هام که از ایتالیا قرار بود برسه توسط یه جاسوس لو رفت... سمج تر از اون چیزی که فکر می مردم بود نزدیک 30 دقیقه داشتیم شکنجه اش می کردیم ولی حرف نمیزد... به ته و کوک زنگ زدم که بیان اینجا شاید اونا بتونن حرف از بکشن... داشتم قرار داد های محموله رو چک می کردم که در باز و با دو تا دختر اومدن تو... ته اینا کین؟
تهیونگ{وقتی از پله ها اومدیم بالا متوجه دو تا سنجاب شدیم که در حالی فضولی بودن.
لونا{داشتم از ترس میلرزیدم ولی متاسفانه زبونم این چیزا حالیش نبود... یالا چند بار بگم فضولی نه و کنجکاوی، بعدش با... باور کنید صدای ناله شنیدیم گفتیم شاید برای کسی اتفاقی افتاده*آخرش اروم
جیمین{دختر زبون درازی بود داشت از ترس میلرزید ولی جوابشو داد...الان وقت این چیزا نیست شوگا این دوتا رو ببر دو اتاقم پیششون باش تا شیطونی نکنن...بعدم نگاه کردم به همون دختر و گفتم... کارم که تموم شد باید به روش خودم قوانین رو یکبار دیگه بهتون بگم... میتونستم به وضوح رنگ پریده خودشو و دوستش رو ببینم.
لونا{20 دقیقه ای می شد که تو اتاق ارباب بودیم و اون نگهبان که اسمش شوگا بود مثل زندان بان بالا سرمون بود...سرمو سمت مینجی چرخوندم و گفتم... یاااا مینجیا تو ترسیدی؟
مینجی{لونا فکر کنم دیوونه شدی... د آخه هویچ با اتفاقای بدتری هم سرمون اومده... اونجاهم که دیدیدستتو فشار دادم چون میترسیدم عاقبت توعم مثل اون دختره بشه... دلم نمیخواد آسیب ببینی.
لونا{دوست دارم اونی... از وقتی یادم میاد مینجی هم مادرم بود هم خواهرم، هیچوقت به چشم یه دوست معمولی بهم نگاه نکرده همیشه بهم می گفت تو خواهرمی و از جونمم با ارزش تر...صدای در باعث شد از فکر در بیام... نگاهم رو به در دادم که با چهره ارباب مواجه شدم... چهره جذابی داشته که هرکسی آرزوش بود...چشمای مشکی، دماغ قلمی، لبای قلوه ای... داشتم صورتش رو آنالیز می کردم که با سلقمه ای که مینجی بهم زد از جا پریدم و ایستادم.
جیمین{وقتی کارم تموم شد رفتم تو اتاق و به شوگا گفتم بره بیرون... نگاهم رو به دو تا دختر رو به روم دادم یکیش که بهش میخورد بزرگتر باشه وایساده و تعظیم کرد ولی اون زبون دراز با دهن باز به صورتم ذول زده بود... بخاطر کیوتیش خندم گرفته بود ولی به زدن یه پوزخند اکتفا کردم...روی صندلیم نشستم که دیدم مثل فنر از جاش پرید و بهم تعظیم کرد... خب میریم سراغ اصل مطلب..........
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
شرایط برای آپ پارت بعد:
15 لایک
10کامنت
۲۸.۰k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.