رمان پسر دایی من

🎀🧸رمان پسر دایی من 🎀🧸
Part40
#نفس
چشمامو باز کردم که دیدم تو بیمارستانم
کی منو آورده بود
یهو یادم اومد که هامون پیدام کرده
وقتی داشتم با امیر حرف میزدم
فرداش نمیدونم چطوری فهمید با هامون حرف زدم و منم یهو از دهنم پرید و گقتم تو فکر کردی رام تو شدم و هنوز عاشقتم من فقط بخاطره اینکه راحتم بزاری اینطوری باهات برخورد کردم
که منو گرفت به باد کتک
یهو در باز شدو و بابا عمو و نریمان و هامون اومدند تو
بابا با گریه امد پیشونیم رو بوسید و گفت
فدات شم حالت خوبه دختر بابا
بالبخند گفتم
آره بابا حون خوبم
عمو گفت
دیدگاه ها (۰)

🔮رمان رئیس جذاب من 🔮Part34تقه ایی به در زدم که مریم خانم گفت...

🔮رمان رئیس جذاب من 🔮 Part35میشه بیایی اتاقم حرف بزنیم که آین...

🔮رمان رئیس جذاب من 🔮 Part 33زینب گفت ببخشید دیگه تکرار نمیشه...

🔮رمان رئیس جذاب من 🔮Part32#مانی امروز قرار بود یه نفر بیاد ک...

رمان عشق چیز خوبیه پارت ۸ وسایل رو چیدم که زنگ خونه خورد رفت...

رمان فیک پارت 13نشنیدم پس 3قدم رفتم جلو که یهو یه بشکن زدو گ...

اسم فیک :زندگی تباه من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط