عمارت ابر پارت۱۷
#عمارت_ابر #پارت۱۷
(دخترا،)
لیسا دستی به لباسش کشید و گل
سرش رو مرتب کرد خیلی ذوق وشوق
داشت چون میتونست دوباره با جنی
وقت بگذرونه هرچند میدونست که
جنی اون مثل دوستش میبینه نه چیز
دیگه ایی
لیسا:جنی جنی
جنی بیدار بود اما خودش رو زده بود
به خواب دستشو انداخت دور گردن
لیسا و اون تویی بغلش گرفت
لیسا:جنی جنی بیدار شو باید بریم
سرکلاس ها دیگع داره دیر میشه
جنی:هان باشع الآن
بلند شد و لباس خواب گرون قیمتی که
به تن داشت در آورد زیر چشمی بع
لیسا نگاه میکرد لیسا خودش رو به
اون در زد اما میدونست که نمیتونه از
پوست سفید جنی چشم بکنه اما
بالاخره تموم شدش
جنی:خوب تموم شدش بریم
باهم به سمت کلاس راه افتادن
لیسا:میگم.جنی بنظرت جیسو با اینجا
کنار میاد
جنی:مجبوره کنار بیاد چون نمیتونه
برگرده به دنیایی خودش
که یانلی رو دیدن که آروم راه میرفت
بنظرشون اون آروم ترین مظلوم ترین
دختر تو مقر ابر گوسوی
جنی:بانو یانلی
لیسا:یانلی صبرکن مام بیایم
یانلی:آه دخترا چطورین
لیسا:نامردیه بدون ما میری خوب بریم
بیا جنی دیگه وارد کلاس شدن همه
دختر خاندانها بودن آیون هم حضور
داشت جنی هم نگران بود با اینکه
نیومده عزیز دل همه شده بود اما
نگران جیسو بود
یانلی:جیسو نیستش
جنی:بریم از بانوآیون بپرسیم
یانلی به سمت آیون رفت
یانلی:بانو آیون جیسو کجاست
آیون نگاهی بهشون انداخت اشاره به
پنجره کنار کلاس کرد جیسو آرومپنجره کنار کلاس کرد جیسو آروم
رویی نرده هایی کلاس نشسته بود به
منظره نگاه میکرد اما نگاهش یه چیز
دیگه رو دنبال میکرد
یانلی:جیسو...
دید جوابی ازش دریافت نمیکنه دستی
به شونش زد که جیسو پرید(بله
دخترمون خواب بوده!)
جیسو:آه خدایا چرا بیدارم کردین
خوابم میاد هنوز آه
آیون:این یه توهینه
جنی:بانو آیون آروم باشین
که استاد وارد کلاس شد جیسو با زور
خودش رو به سمت جایی که باید
میشست رسوند بی حوصله نشست
استاد شروع کرد به حرف زدن
جیسو:آه خدایا هیچی از حرفایی اینا
نمیفهمم چرا؟!پوف چقدر خستم
سرشو گذاشت رویی میز و خوابید که
با کوبیدن چوب رویی میزش از خواب
پرید
جیسو:ای بر روح پدر گرامت رحمت
بابا من از درسایی شما سر درنمیارم
خوابم میاد
استاد:تو توووو دختر خیره برو بیرون
انگار برق سه فاز بهش وصل کرده
باشن پرید بدو بدو به سمت در رفت
جیسو:مرسیییی تنکیو سوماچ #اسکندر #آیسان_رومخ
(دخترا،)
لیسا دستی به لباسش کشید و گل
سرش رو مرتب کرد خیلی ذوق وشوق
داشت چون میتونست دوباره با جنی
وقت بگذرونه هرچند میدونست که
جنی اون مثل دوستش میبینه نه چیز
دیگه ایی
لیسا:جنی جنی
جنی بیدار بود اما خودش رو زده بود
به خواب دستشو انداخت دور گردن
لیسا و اون تویی بغلش گرفت
لیسا:جنی جنی بیدار شو باید بریم
سرکلاس ها دیگع داره دیر میشه
جنی:هان باشع الآن
بلند شد و لباس خواب گرون قیمتی که
به تن داشت در آورد زیر چشمی بع
لیسا نگاه میکرد لیسا خودش رو به
اون در زد اما میدونست که نمیتونه از
پوست سفید جنی چشم بکنه اما
بالاخره تموم شدش
جنی:خوب تموم شدش بریم
باهم به سمت کلاس راه افتادن
لیسا:میگم.جنی بنظرت جیسو با اینجا
کنار میاد
جنی:مجبوره کنار بیاد چون نمیتونه
برگرده به دنیایی خودش
که یانلی رو دیدن که آروم راه میرفت
بنظرشون اون آروم ترین مظلوم ترین
دختر تو مقر ابر گوسوی
جنی:بانو یانلی
لیسا:یانلی صبرکن مام بیایم
یانلی:آه دخترا چطورین
لیسا:نامردیه بدون ما میری خوب بریم
بیا جنی دیگه وارد کلاس شدن همه
دختر خاندانها بودن آیون هم حضور
داشت جنی هم نگران بود با اینکه
نیومده عزیز دل همه شده بود اما
نگران جیسو بود
یانلی:جیسو نیستش
جنی:بریم از بانوآیون بپرسیم
یانلی به سمت آیون رفت
یانلی:بانو آیون جیسو کجاست
آیون نگاهی بهشون انداخت اشاره به
پنجره کنار کلاس کرد جیسو آرومپنجره کنار کلاس کرد جیسو آروم
رویی نرده هایی کلاس نشسته بود به
منظره نگاه میکرد اما نگاهش یه چیز
دیگه رو دنبال میکرد
یانلی:جیسو...
دید جوابی ازش دریافت نمیکنه دستی
به شونش زد که جیسو پرید(بله
دخترمون خواب بوده!)
جیسو:آه خدایا چرا بیدارم کردین
خوابم میاد هنوز آه
آیون:این یه توهینه
جنی:بانو آیون آروم باشین
که استاد وارد کلاس شد جیسو با زور
خودش رو به سمت جایی که باید
میشست رسوند بی حوصله نشست
استاد شروع کرد به حرف زدن
جیسو:آه خدایا هیچی از حرفایی اینا
نمیفهمم چرا؟!پوف چقدر خستم
سرشو گذاشت رویی میز و خوابید که
با کوبیدن چوب رویی میزش از خواب
پرید
جیسو:ای بر روح پدر گرامت رحمت
بابا من از درسایی شما سر درنمیارم
خوابم میاد
استاد:تو توووو دختر خیره برو بیرون
انگار برق سه فاز بهش وصل کرده
باشن پرید بدو بدو به سمت در رفت
جیسو:مرسیییی تنکیو سوماچ #اسکندر #آیسان_رومخ
۸.۷k
۰۵ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.