دل من گمشده در جذبه چشمان تو بود

دل من گمشده در جذبه ي چشمان تو بود
دیده ام ماتِ دو چشمانِ غزلخوانِ تو بود

می خرامیدی و یک شهر اسیرت می شد
بی توجه به همه چهره ی خندانِ تو بود

می ربودی تو دل از خلق خدا بی انصاف !
همه دلها به سرِ مویِ پریشانِ تو بود

یکی از حسرتِ دیدارِ رُخت جان می داد
آن یکی سخت اسير غمِ هجرانِ تو بودً

هر كه مي ديد مرا حال تو را مي پرسيد
هر كه مي ديد تو را وآله و حيران تو بود

روز بر عاشقِ تو یکسره شب می شد چون
ماه و خورشیدِ همه آن رخِ تابانِ تو بود

بس که مغرور شدی بازگرفتم دلِ خود
رفتن ات از دلِ من نقطه ی پایانِ تو بود
دیدگاه ها (۱)

همه‌ے مردم این ‌شهر عذابم ‌ڪردند!در نبودت همگے خانه خرابم ڪر...

صد شهـر دوری از دلم، دیوار لازم نیستیک بـار گفتی می روم، تکر...

بیگانه ماندی و نشدی آشنا تو همبیچاره من! اگر نشناسی مرا تو ه...

بسکه من، با درد هجرانت، مدارا کرده امخویش را درحلقه ی عشاق، ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط