دل من گمشده در جذبه ي چشمان تو بود
دل من گمشده در جذبه ي چشمان تو بود
دیده ام ماتِ دو چشمانِ غزلخوانِ تو بود
می خرامیدی و یک شهر اسیرت می شد
بی توجه به همه چهره ی خندانِ تو بود
می ربودی تو دل از خلق خدا بی انصاف !
همه دلها به سرِ مویِ پریشانِ تو بود
یکی از حسرتِ دیدارِ رُخت جان می داد
آن یکی سخت اسير غمِ هجرانِ تو بودً
هر كه مي ديد مرا حال تو را مي پرسيد
هر كه مي ديد تو را وآله و حيران تو بود
روز بر عاشقِ تو یکسره شب می شد چون
ماه و خورشیدِ همه آن رخِ تابانِ تو بود
بس که مغرور شدی بازگرفتم دلِ خود
رفتن ات از دلِ من نقطه ی پایانِ تو بود
دیده ام ماتِ دو چشمانِ غزلخوانِ تو بود
می خرامیدی و یک شهر اسیرت می شد
بی توجه به همه چهره ی خندانِ تو بود
می ربودی تو دل از خلق خدا بی انصاف !
همه دلها به سرِ مویِ پریشانِ تو بود
یکی از حسرتِ دیدارِ رُخت جان می داد
آن یکی سخت اسير غمِ هجرانِ تو بودً
هر كه مي ديد مرا حال تو را مي پرسيد
هر كه مي ديد تو را وآله و حيران تو بود
روز بر عاشقِ تو یکسره شب می شد چون
ماه و خورشیدِ همه آن رخِ تابانِ تو بود
بس که مغرور شدی بازگرفتم دلِ خود
رفتن ات از دلِ من نقطه ی پایانِ تو بود
۲.۶k
۰۸ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.