بسکه من، با درد هجرانت، مدارا کرده ام
بسکه من، با درد هجرانت، مدارا کرده ام
خویش را درحلقه ی عشاق، رسوا کرده ام
درد را بی گفتگو، باید به اهل درد گفت
در غمت با شمع، زین رو گفتگو ها کرده ام
اشک را گفتم:چرا می ریزی ای دیوانه! گفت:
روزنِ امّیدی ازاین گوشه پیدا کرده ام
منّت از خوبان کشیدن، شیوه ی آزادگی ست
زین سبب، قامت خم از بار تمنا کرده ام
با "صفا" گفتم که:غوغا میکنی در شعر! گفت:
دیده ام غوغای چشمی را، و غوغا کرده ام
خویش را درحلقه ی عشاق، رسوا کرده ام
درد را بی گفتگو، باید به اهل درد گفت
در غمت با شمع، زین رو گفتگو ها کرده ام
اشک را گفتم:چرا می ریزی ای دیوانه! گفت:
روزنِ امّیدی ازاین گوشه پیدا کرده ام
منّت از خوبان کشیدن، شیوه ی آزادگی ست
زین سبب، قامت خم از بار تمنا کرده ام
با "صفا" گفتم که:غوغا میکنی در شعر! گفت:
دیده ام غوغای چشمی را، و غوغا کرده ام
۱.۹k
۰۸ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.