بسکه من با درد هجرانت مدارا کرده ام

بسکه من، با درد هجرانت، مدارا کرده ام
خویش را درحلقه ی عشاق، رسوا کرده ام

درد را بی گفتگو، باید به اهل درد گفت
در غمت با شمع، زین رو گفتگو ها کرده ام

اشک را گفتم:چرا می ریزی ای دیوانه! گفت:
روزنِ امّیدی ازاین گوشه پیدا کرده ام

منّت از خوبان کشیدن، شیوه ی آزادگی ست
زین سبب، قامت خم از بار تمنا کرده ام

با "صفا" گفتم که:غوغا میکنی در شعر! گفت:
دیده ام غوغای چشمی را، و غوغا کرده ام
دیدگاه ها (۱)

بیگانه ماندی و نشدی آشنا تو همبیچاره من! اگر نشناسی مرا تو ه...

دل من گمشده در جذبه ي چشمان تو بوددیده ام ماتِ دو چشمانِ غزل...

شورِ دیدارت اگر شعله به دلها بکشد رود را از جگر کوه بـه دریا...

کن نظری که تشنه ام ، بهر وصال عشق تومن نکنم نظر به کس ، جز ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط