هوس خان👑
#هوس_خان👑
#پارت179
همخوابی اجباری اونم با مهتاب برای من باب میل نبود اگر قرار بود زور بازویی نشون بدم و کسی رو مجبور کنم با من باشه ترجیح میدادم ماهرو روی این تختخواب بخوابه
اما مهتابی که خودش واز من دریغ میکرد و فرار می کرد برام چاره ای جز مجبور کردن نمیذاشت.
با اخمی که روی صورتش کاملا دیده میشد به چشمام خیره شده بود و من به کارم ادامه میدادم
اصلاً قرار نبود که کارامو نصفه بزارم یا حتی بخوام ذره ای به اخم و ناراحتیش توجه کنم
این دختر اون روزایی که من نمی خواستم بهش دست بزنم خواهان من بود ولی الان که من می خوام باهاش یه زندگی عادی رو تجربه کنم از من فراری شده بود و این خیلی خنده دار به نظر می رسید.
تمام سعیمو می کردم که به هیچ چیز جز خود و مهتاب فکر نکنم دلم نمی خواست توی این رابطه خیانتی به این دختر کرده باشم شاید قبلاً به خاطر ماهرو کارایی کردم که درست نبوده اما الان میخواستم فقط و فقط با مهتاب باشم تا نه در حق اون ظلمی بشه و نه اتفاقی برای ماهرو بیفته
تازه میخواستم باهاش یکی بشم که دست روی سینم گذاشت و منو به عقب هول داد و گفت
_من نمی خوام الان نمیتونم
با عصبانیت موهاشو چنگ زدم و گفتم
درد تو بگو!
درد تو چیه؟
تو همونی نیستی که از من رابطه میخواست؟
الان چه مرگت شده؟
من و منی کرد و بالاخره حرف دلشو به زبان آورد و گفت
_ من بچه نمیخوام فعلاً نمی خوام و توام مطمئنم هر بار که با هم رابطه داشته باشیم دلت میخواد اون بچه رو زودتر توی شکم من بکاری و من اینو نمیخوام...
تازه فهمیده بودم از چی فراری شده از اینکه حامله بشه اما یه دختر وقتی ازدواج میکنه مطمئناً به این چیزها فکر میکنه !
روی تنش خیمه زدم و کنار گوششو زبون کشیدم و گفتم
اما مگه تو برای همین با من ازدواج نکردی ؟
آدم وقتی عاشق یکی باشه دلش میخواد ثمره عشقشو ببینه و من می خوام این هدیه رو خیلی زود بهت بدم ثمره عشقمون تو اینو نمیخوای؟
آب دهنشو پایین فرستاد و سعی کرد سر من و از نزدیکی گوشش کنار بزنه و گفت
_ الان نمی خوام آمادگیشو ندارم.
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
#پارت179
همخوابی اجباری اونم با مهتاب برای من باب میل نبود اگر قرار بود زور بازویی نشون بدم و کسی رو مجبور کنم با من باشه ترجیح میدادم ماهرو روی این تختخواب بخوابه
اما مهتابی که خودش واز من دریغ میکرد و فرار می کرد برام چاره ای جز مجبور کردن نمیذاشت.
با اخمی که روی صورتش کاملا دیده میشد به چشمام خیره شده بود و من به کارم ادامه میدادم
اصلاً قرار نبود که کارامو نصفه بزارم یا حتی بخوام ذره ای به اخم و ناراحتیش توجه کنم
این دختر اون روزایی که من نمی خواستم بهش دست بزنم خواهان من بود ولی الان که من می خوام باهاش یه زندگی عادی رو تجربه کنم از من فراری شده بود و این خیلی خنده دار به نظر می رسید.
تمام سعیمو می کردم که به هیچ چیز جز خود و مهتاب فکر نکنم دلم نمی خواست توی این رابطه خیانتی به این دختر کرده باشم شاید قبلاً به خاطر ماهرو کارایی کردم که درست نبوده اما الان میخواستم فقط و فقط با مهتاب باشم تا نه در حق اون ظلمی بشه و نه اتفاقی برای ماهرو بیفته
تازه میخواستم باهاش یکی بشم که دست روی سینم گذاشت و منو به عقب هول داد و گفت
_من نمی خوام الان نمیتونم
با عصبانیت موهاشو چنگ زدم و گفتم
درد تو بگو!
درد تو چیه؟
تو همونی نیستی که از من رابطه میخواست؟
الان چه مرگت شده؟
من و منی کرد و بالاخره حرف دلشو به زبان آورد و گفت
_ من بچه نمیخوام فعلاً نمی خوام و توام مطمئنم هر بار که با هم رابطه داشته باشیم دلت میخواد اون بچه رو زودتر توی شکم من بکاری و من اینو نمیخوام...
تازه فهمیده بودم از چی فراری شده از اینکه حامله بشه اما یه دختر وقتی ازدواج میکنه مطمئناً به این چیزها فکر میکنه !
روی تنش خیمه زدم و کنار گوششو زبون کشیدم و گفتم
اما مگه تو برای همین با من ازدواج نکردی ؟
آدم وقتی عاشق یکی باشه دلش میخواد ثمره عشقشو ببینه و من می خوام این هدیه رو خیلی زود بهت بدم ثمره عشقمون تو اینو نمیخوای؟
آب دهنشو پایین فرستاد و سعی کرد سر من و از نزدیکی گوشش کنار بزنه و گفت
_ الان نمی خوام آمادگیشو ندارم.
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
۹.۳k
۰۴ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.