هوس خان👑
#هوس_خان👑
#پارت177
چشماش نترس و ابرهاش بالا پرید و گفت
_هر کاری که دلت میخواد بکن چه دروغی دارم بهت بگم؟
با لگدی به پایه صندلی زدم و صندلی کمی عقبتر رفت گفتم
حالا خود دانی یا خودت بهم میگی هرروز هرروز کجا غیبت میزنه یا من کاری می کنم که به غلط کردن بیفتی و خواهش و التماس کنی که ببخشمت
از جاش بلند شد و انگشتش رو به سمتم تهدید وار تکون داد و گفت
_ اگرتو خانزاده ای منم خانزادم اگر قدرتی داری منم دارم پس تهدید کردن من اصلاً کار درستی نیست مثل اعلام جنگ میمونه
با صدای بلند خندیدم و گفتم
دختر خان بالا عجب زبونی درآورده از کی تا حالا تو زبون به این بلندی درآوردی
تو درحد شوهرت نیستی و منو تهدید می کنی؟
شونه ای بالا انداخت و گفت
_ من تهدید نمی کنم میگم بفهمی که زنت گدا و رعیت بی کس و کار نیست منم اسمی برای خودم دارم تو نمیتونی منو تهدید کنی یا بخوای بترسونیم
از جلوی چشمام که دور شد به جای خالیش نگاهی انداختم این دختر همون طور که میگفت عاشقه عاشق به نظر نمیرسید
هیچ عشقی تو چشماش دیده نمیشد پای بحث و جدل که وسط میآمد از همه خطرناک تر می شد اما بهتر بود قبل از رفتن از ایران از همه چیزش سر در بیارم تا شاید حتی قبل از رفتن این دختر و از زندگیم حذف کنم
الان واقعاً اینو نمی خواستم قبول کرده بودم که مهتاب همسرمه و باید تا آخر عمر کنارش زندگی کنم اما این رفتاراش باعث میشد که حضورش اینجا به حرفاش شک کنم
پشت سرش داخل رفتم از کنار مادرم گذشته بود و مادرم حیرون به جای خالیش روی پله ها خیره مونده بود.
کنارش ایستادم و گفتم
زبون نیش داره عروست تورو هم مهمون کرد؟
مادرم کمی خودشو جمع و جور کرد و گفت
نه پسرم این چه حرفی که میزنی عروسم مثل دسته گل میمونه پوزخندی زدم و گفتم کاملامعلومه
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
🍁🍁🍁🍁
#پارت177
چشماش نترس و ابرهاش بالا پرید و گفت
_هر کاری که دلت میخواد بکن چه دروغی دارم بهت بگم؟
با لگدی به پایه صندلی زدم و صندلی کمی عقبتر رفت گفتم
حالا خود دانی یا خودت بهم میگی هرروز هرروز کجا غیبت میزنه یا من کاری می کنم که به غلط کردن بیفتی و خواهش و التماس کنی که ببخشمت
از جاش بلند شد و انگشتش رو به سمتم تهدید وار تکون داد و گفت
_ اگرتو خانزاده ای منم خانزادم اگر قدرتی داری منم دارم پس تهدید کردن من اصلاً کار درستی نیست مثل اعلام جنگ میمونه
با صدای بلند خندیدم و گفتم
دختر خان بالا عجب زبونی درآورده از کی تا حالا تو زبون به این بلندی درآوردی
تو درحد شوهرت نیستی و منو تهدید می کنی؟
شونه ای بالا انداخت و گفت
_ من تهدید نمی کنم میگم بفهمی که زنت گدا و رعیت بی کس و کار نیست منم اسمی برای خودم دارم تو نمیتونی منو تهدید کنی یا بخوای بترسونیم
از جلوی چشمام که دور شد به جای خالیش نگاهی انداختم این دختر همون طور که میگفت عاشقه عاشق به نظر نمیرسید
هیچ عشقی تو چشماش دیده نمیشد پای بحث و جدل که وسط میآمد از همه خطرناک تر می شد اما بهتر بود قبل از رفتن از ایران از همه چیزش سر در بیارم تا شاید حتی قبل از رفتن این دختر و از زندگیم حذف کنم
الان واقعاً اینو نمی خواستم قبول کرده بودم که مهتاب همسرمه و باید تا آخر عمر کنارش زندگی کنم اما این رفتاراش باعث میشد که حضورش اینجا به حرفاش شک کنم
پشت سرش داخل رفتم از کنار مادرم گذشته بود و مادرم حیرون به جای خالیش روی پله ها خیره مونده بود.
کنارش ایستادم و گفتم
زبون نیش داره عروست تورو هم مهمون کرد؟
مادرم کمی خودشو جمع و جور کرد و گفت
نه پسرم این چه حرفی که میزنی عروسم مثل دسته گل میمونه پوزخندی زدم و گفتم کاملامعلومه
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
🍁🍁🍁🍁
۷.۳k
۲۲ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.