پارت ۱۱
پارت ۱۱
عشق_همیشگی
سوبیک هیانگ رفت و لباس پوشید که با تهیونگ برن بیرون...
تهیونگ ماشینو روشن کرد و با سوبیک هیانگ راه افتادن برن...
تهیونگ:: کجا بریم؟!
سوبیک هیانگ:: عااممم دور بزنیم فعلا🙂😂
تهیونگ:: اوکی
سوبیک هیانگ:: ببین خیلی باید بهم خوش بگذره بعدشم میخام بیام تو شرکتت
تهیونگ:: شرکت من؟!
سوبیک هیانگ:: اوهوم
تهیونگ:: چرا میخوای بیای توش؟!
سوبیک هیانگ:: تهیونگ😐😐😐
تهیونگ:: ببخشید عزیزم حتما...همجاشو بهت نشون میدم
سوبیک هیانگ:: همینجا نگه دار
تهیونگ:: پاساژه
سوبیک هیانگ:: بریم خرید😊
تهیونگ:: چشم
تهیونگ ماشینو نگه داشت و با سوبیک هیانگ رفتن داخل پاساژه
سوبیک هیانگ:: من میرم لباس و کفش بخرم
تهیونگ:: هرچی خواستی بردار عشقم
سوبیک هیانگ:: اوکی مرسی😊
سوبیک هیانگ رفت کلی لباس برداشت و آورد برای پرو...
یکی از لباسارو هرکاری میکرد دستش نمیرسید ک زیپشو بیاره بالا
سرشو از پشت در آورد بیرون و اطرافو نگاه میکرد تا تهیونگو ببینه...
یه عاقایی دیدش و رفت سمتش ببینه چشه
ک تهیونگ دیدش و با اخم رفت سمت اتاق پرو...
مرده با دیدن تهیونگ و صورت عصبیش رفت...
تهیونگم رف پیش سوبیک هیانگ...
تهیونگ:: چیشده نفسم؟!
سوبیک هیانگ:: زیپ این نمیره بالا ... یعنی دستم نمیرسه
تهیونگ بچرخ
تهیونگ کمر باریک و سفیده سوبیک هیانگ رو که دید از خود به خود شد و یه کیس مارک رو شونش گذاشت...
سوبیک هیانگ:: عاییی دردم گرررف
تهیونگ::عشقم تقصر خودته....بیا اینم زیپش بردمش بالا...
سوبیک هیانگ:: قشنگه نهههه😃
تهیونگ:: برا خودت دوخته شده...اووفففف دارم تحریک میشم بریییم
سوبیک هیانگ:: بریم شرکت
تهیونگ:: باشه
تهیونگ و سوبیک هیانگ خریدارو گذاشتن تو ماشین و رفتن سمت شرکت...
سوبیک هیانگ:: تهیونگ وقتی بچه دار شدیم بچه هام باید دکتر و اینا بشن..ن مثل تو
تهیونگ:: م..مگه من چمههه
تهیونگ ویو:
نکنه همچیو فهمیدههههه
سوبیک هیانگ:: شرکت داری منظورمه
تهیونگ:: آیییششش ترسوندیییم آخه شرکت داری چشه؟؟!!
سوبیک هیانگ:: هیچی 😐😂
بیست دقیقه بعد رسیدن شرکت...
تهیونگ:: پیاده شو عشقم
سوبیک هیانگ:: این شرکتته😳
تهیونگ:: شرکتمون...مال منو توئه
سوبیک هیانگ:: نمیدونستم انقده بزرررگه
تهیونگ:: حالا ببین و بدون😂خب بریم داخل
سوبیک هیانگ با تهیونگ رفتن داخل شرکت...
همه زل زده بودن به دوتاشون
تهیونگ:: آبدارچی برای منو زنم قهوه بیار...عام راستی ن زنم چای میخوره...قهوه برای من بیار
آبدارچی:: چشم
£ واییی سلام عاقای کیم ایشون واقعا همسرتونن😃😊
تهیونگ:: بله
£ چه فرشته خوشکلیه
$ آره واقعا خیلی خوشگله و خوش اندام...چقدم جذاب
سوبیک هیانگ از خجالت گونه هاش سرخ شد و نمیدونست چی بگه ک تهیونگ بردش داخل اتاقش...
عشق_همیشگی
سوبیک هیانگ رفت و لباس پوشید که با تهیونگ برن بیرون...
تهیونگ ماشینو روشن کرد و با سوبیک هیانگ راه افتادن برن...
تهیونگ:: کجا بریم؟!
سوبیک هیانگ:: عااممم دور بزنیم فعلا🙂😂
تهیونگ:: اوکی
سوبیک هیانگ:: ببین خیلی باید بهم خوش بگذره بعدشم میخام بیام تو شرکتت
تهیونگ:: شرکت من؟!
سوبیک هیانگ:: اوهوم
تهیونگ:: چرا میخوای بیای توش؟!
سوبیک هیانگ:: تهیونگ😐😐😐
تهیونگ:: ببخشید عزیزم حتما...همجاشو بهت نشون میدم
سوبیک هیانگ:: همینجا نگه دار
تهیونگ:: پاساژه
سوبیک هیانگ:: بریم خرید😊
تهیونگ:: چشم
تهیونگ ماشینو نگه داشت و با سوبیک هیانگ رفتن داخل پاساژه
سوبیک هیانگ:: من میرم لباس و کفش بخرم
تهیونگ:: هرچی خواستی بردار عشقم
سوبیک هیانگ:: اوکی مرسی😊
سوبیک هیانگ رفت کلی لباس برداشت و آورد برای پرو...
یکی از لباسارو هرکاری میکرد دستش نمیرسید ک زیپشو بیاره بالا
سرشو از پشت در آورد بیرون و اطرافو نگاه میکرد تا تهیونگو ببینه...
یه عاقایی دیدش و رفت سمتش ببینه چشه
ک تهیونگ دیدش و با اخم رفت سمت اتاق پرو...
مرده با دیدن تهیونگ و صورت عصبیش رفت...
تهیونگم رف پیش سوبیک هیانگ...
تهیونگ:: چیشده نفسم؟!
سوبیک هیانگ:: زیپ این نمیره بالا ... یعنی دستم نمیرسه
تهیونگ بچرخ
تهیونگ کمر باریک و سفیده سوبیک هیانگ رو که دید از خود به خود شد و یه کیس مارک رو شونش گذاشت...
سوبیک هیانگ:: عاییی دردم گرررف
تهیونگ::عشقم تقصر خودته....بیا اینم زیپش بردمش بالا...
سوبیک هیانگ:: قشنگه نهههه😃
تهیونگ:: برا خودت دوخته شده...اووفففف دارم تحریک میشم بریییم
سوبیک هیانگ:: بریم شرکت
تهیونگ:: باشه
تهیونگ و سوبیک هیانگ خریدارو گذاشتن تو ماشین و رفتن سمت شرکت...
سوبیک هیانگ:: تهیونگ وقتی بچه دار شدیم بچه هام باید دکتر و اینا بشن..ن مثل تو
تهیونگ:: م..مگه من چمههه
تهیونگ ویو:
نکنه همچیو فهمیدههههه
سوبیک هیانگ:: شرکت داری منظورمه
تهیونگ:: آیییششش ترسوندیییم آخه شرکت داری چشه؟؟!!
سوبیک هیانگ:: هیچی 😐😂
بیست دقیقه بعد رسیدن شرکت...
تهیونگ:: پیاده شو عشقم
سوبیک هیانگ:: این شرکتته😳
تهیونگ:: شرکتمون...مال منو توئه
سوبیک هیانگ:: نمیدونستم انقده بزرررگه
تهیونگ:: حالا ببین و بدون😂خب بریم داخل
سوبیک هیانگ با تهیونگ رفتن داخل شرکت...
همه زل زده بودن به دوتاشون
تهیونگ:: آبدارچی برای منو زنم قهوه بیار...عام راستی ن زنم چای میخوره...قهوه برای من بیار
آبدارچی:: چشم
£ واییی سلام عاقای کیم ایشون واقعا همسرتونن😃😊
تهیونگ:: بله
£ چه فرشته خوشکلیه
$ آره واقعا خیلی خوشگله و خوش اندام...چقدم جذاب
سوبیک هیانگ از خجالت گونه هاش سرخ شد و نمیدونست چی بگه ک تهیونگ بردش داخل اتاقش...
۹.۴k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.