شعلههایعشق

#شعله_های_عشق
#part_8
"ساعت ۱۰ صبح"

صبح بیدار شدم و با چهره ی سو‌کجین برخوردم یه میلی متر بیشتر فاصله امون نبود ! میخاستم جیغ بکشم اما جلو دهنمو گرفتم اخه انگار خیلی خسته بود و خیلی قشنگ خوابیده بود آروم جوری که از خواب بیدار نشه پاشدم موهای بلندمو شونه کردم و خیلی عادی رفتم پایین تا صبحونه رو آماده کنم یکم خیار رو ورقه ای خورد کردم نون گرد که وسطش گرد بریده رو برداشتم و روش پنیر مالیدم و خیار هارو روش گذاشتم یه سری ادویه هم ریختم و چایی و قهوه هم درست کردم ساعت ۱۰ و نیم بود رفتم تا جین رو بیدار کنم رفتم تو تخت نشستم آروم گفتم

- سوکجین.. صبحه بلند شو!

دیدم بیدار نمیشه بلند تر گفتم

- سوکجین بیدار شو

یکم چشماشو روی هم فشار داد و با عصبانیت خواب‌آلودگی نگام کرد

+ ساعت ۶ صبحه چرا منو بیدار میکنی؟

- ساعت ۱۰ و نیمه بخدا

با عصبانیت بیدار شد و پتو رو از رو خودش برداشت گفتم

- من پایین منتظرم

گفت

+ باشه

بعد ۱۰ دیقه که نشستم اومد یه شلوار عادی سیاه پوشیده بود با یه تیشرت سیاه لانگ بعد بهم پوکر نگاهم کرد

+ چی درست کردی؟

- بیا بشین خب

بعد سره میز نشست و یدونه ازون نون پنیر برداشت منم اون‌یکی رو برداشتم و خوردم بعد چایی خوردم و دیگه چیزی نخوردم اونم یکم قهوه خورد بعد جمع کردم رفتم یکم برای خودم میوه آوردم و نشستم با قاشق خوردم بعدم بستنی توت فرنگی برداشتم موز ریختم توش و خوردم ترکیبه مورد علاقم بود! جین تو این موقع ها رفته بود اتاقش داشت لب تاپ کارای اداری اش رو میکرد لباسای دیشبمو پوشیدم و داشتم میرفتم بیرون

+ کجا؟

- خونه ی عمو جک

+ فکر نمیکنی باید از شوهرت اجازه بگیری؟

- ببخشید

+ خب خودم میبرمت

بعد همینجوری صورتم رو نگاه کردم و بعد اش به اندامم

- چیشده؟

+ هیچی دارم به زنم نگاه میکنم، خیلی چیزا عوض شده!

- اوم

بعد سوار ماشین شدیم رفتیم سمته خونه عمو جک تو ماشین بهم نگاه کرد و گفت

+ با ادوارد و میکائیل گرم نگیر دوست ندارم زنم با پسری گرم بگیره

- باشه

بعد از اون حرفش سکوت خیلی مزخرفی همجا رو فرا گرفت من رو جلو در پیاده کرد و رفت رفتم تو عمو جک و زن عمو کاملیا رو بغل کردم

" ۳ ساعت بعد ساعت ۴ بعد از ظهر"

اصلا حواسم به ساعت نبود با میکائیل گرم صحبت شده بودم ادوارد خونه نبود آنقدر داشتیم حرف میزدیم که یهو صدای جین اومد با خونسردی کامل گفت

+ میکائیل برو اونور بشین!

میکائیل نگاهشو به جین داد منم همینطور میکائیل گفت

: چرا؟

+ برو اونور بشین گفتم!
دیدگاه ها (۰)

#شعله_های_عشق #part_8#ادامه‌پارتیهو صدای عمو جک بلند شد : می...

pov: favorite Jessica🍡

#شعله_های_عشق #part_7#ادامه‌پارت بهم نگاه کرد گفت+ چیه؟- لبا...

#شعله_های_عشق#part_7- باشه! بعد پاشدم لباس بپوشم یادم اومد ل...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁵³دوست داشتم بگه میخواستم ببینمت.....شا...

نفرین شیرین. پارت 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط