پارت ۲
وقتی باهاش دعوات شد اما....
اون بهترین دوستت بود تو بغل دوست پسرت اونم بدون لباس .
دیگه نمیتونستی نفس بکشی حالت خیلی بد بود بغض داشت خفت میکرد. فقط میخواستی از این صحنه ی روبه روت فرار کنی و بری اما نمیتونستی جونی تو بدنت نبود که بخوای از اون خونه ی لعنتی فرار کنی و حتی پاهاتو حس نمیکردی تنها چیزی که گفتی اسم تنها دوستت بود
ا.ت : لا..لارا....
و بعد روی زمین افتاد
هیونجین با دیدن جسم بی جون عشقش که حالا شاید دیگه عشقش نبود رفت و محکم بغلش کرد
هیونین : ا.ت.....ا.ت نه..... نه.....لطفا
لارا که حالا بهترین دوستش بی هوش روی زمین افتاده بود با دویدن به طرفش رفت
لارا : ا.ت....من چیکار کردم....
اونا چیکار کردن ؟ العان اونا مقصر از دست رفتن قوت قلبشون بودن؟
هردو سریع لباس پوشیدن و هیونجین در حالی که ا.ت رو به بغل داشت و به سمت بیمارستان حرکت کرد با چشمای خیس داد زد
هیونجین : کمک کنین یکی اینجا حالش بده کمک لطفا کمکم کنید
دکترا اومدن و ا.ت رو بردن
لارا و هیونجین گریه کنان و پشیمون کنار هم بودن
پرش زمانی به ۱ ساعت بعد:
ا.ت به هوش اومده
ا.ت ویو:
به هوش که اومدم اون دوتا کنارم بودن خون جلوی چشمام گرفت با گریه داد زدم
ا.ت : شما کی هستین از من دورشین عوضی ها ( دور از هیون )
ا.ت اومد سرم داخل دستشو بکنه که هیونجین اومد دستشو بگیره که نزاره این کار کنه
ا.ت : به من دست نزن گمشو ( با داد و سرمو کند )
پارت ۳ رو هروقت تونستم میزارم
اون بهترین دوستت بود تو بغل دوست پسرت اونم بدون لباس .
دیگه نمیتونستی نفس بکشی حالت خیلی بد بود بغض داشت خفت میکرد. فقط میخواستی از این صحنه ی روبه روت فرار کنی و بری اما نمیتونستی جونی تو بدنت نبود که بخوای از اون خونه ی لعنتی فرار کنی و حتی پاهاتو حس نمیکردی تنها چیزی که گفتی اسم تنها دوستت بود
ا.ت : لا..لارا....
و بعد روی زمین افتاد
هیونجین با دیدن جسم بی جون عشقش که حالا شاید دیگه عشقش نبود رفت و محکم بغلش کرد
هیونین : ا.ت.....ا.ت نه..... نه.....لطفا
لارا که حالا بهترین دوستش بی هوش روی زمین افتاده بود با دویدن به طرفش رفت
لارا : ا.ت....من چیکار کردم....
اونا چیکار کردن ؟ العان اونا مقصر از دست رفتن قوت قلبشون بودن؟
هردو سریع لباس پوشیدن و هیونجین در حالی که ا.ت رو به بغل داشت و به سمت بیمارستان حرکت کرد با چشمای خیس داد زد
هیونجین : کمک کنین یکی اینجا حالش بده کمک لطفا کمکم کنید
دکترا اومدن و ا.ت رو بردن
لارا و هیونجین گریه کنان و پشیمون کنار هم بودن
پرش زمانی به ۱ ساعت بعد:
ا.ت به هوش اومده
ا.ت ویو:
به هوش که اومدم اون دوتا کنارم بودن خون جلوی چشمام گرفت با گریه داد زدم
ا.ت : شما کی هستین از من دورشین عوضی ها ( دور از هیون )
ا.ت اومد سرم داخل دستشو بکنه که هیونجین اومد دستشو بگیره که نزاره این کار کنه
ا.ت : به من دست نزن گمشو ( با داد و سرمو کند )
پارت ۳ رو هروقت تونستم میزارم
۱.۸k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.