part¹³
میا و کوک با هم تنها بودن
کوک سمت میا می رفت و میا عقب میرفت
میا:چ چی میخوای
کوک:میفهمی ،و به سمتش دوید و اونا به دیوار کوبید و در بین دستاش زندانیش کرد
میا ساکت شده بود و کوک لبش رو روی لب میا گذاشت و اون رو میبوسید در طرز بوسیدنش نشانه هایی از هوس و نیازمندی بود
بعد از چند دقیقه ازش جدا شد و نفسی تازه کرد و گفت بیا بشینیم
میا هنوز در شوک بود که صداش رو شنید و قبول کرد و نشستن
کوک گفت به زودی میخوام عروسی رو بگیرم
میا:به این زودی؟
کوک:اره
میا:ک کی عروسیه؟
کوک :فردا نه پس فردا
میا:عالیه
و فردا شب آجوما براش لباس آورد و گفت برای فردا از این کفش و لباس استفاده میکنید
میا:چشم ممنون
و لباس هارو باز کرد و دید که یک لباس عروس مشکی و یک کفش مشکیه
عاشقشون شد [عکس میدم]
و داخل کوله پشتیش چند تا وسیله گذاشت و خوابید
و صبح بیدار شد و آماده شد و کوک رو دید که خیلی زیبا شده بود [عکس میدم]و دستش رو گرفت و به سمت ماشین رفتن و به سمت عروسی را افتادن
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.